مانند بیشتر نوشتههای کافکا، ما خواندن کتاب محاکمه را هم مدیون عمل نکردن دوست او، ماکس برود، به وصیت کافکا هستیم. کافکا «محاکمه» را آنطور که از تاریخ نوشتهها برمیآید، در فاصله سالهای 1914 تا 1915 نوشت. کتاب اما یک سال بعد از مرگ او و در 1925 در حالی منتشر شد که نویسنده خواسته بود نوشتههایش را پس از مرگش بسوزانند. بورخس زمانی گفته بود: «دود سوزاندن این نوشتهها ممکن بود چیزی را در عرش آسمانی به لرزه دربیاورد.»
ماجرای کتاب محاکمه
«یوزف کا.» شخصیت اول کتاب، یک روز صبح وقتی از خواب بیدار میشود، به جرم نامشخصی متهم میشود و با همین اتهام تمام زندگی روزمرهاش به هم میریزد. شبیه رمان دیگر کافکا «قصر» اینجا هم هزارتویی از وکلا، قضات، قوانین، ماموران جزء و… انگار طوری طراحی شدهاند تا هرگز اجازه ندهند ک. متوجه شود به چه متهم شده، یا از خودش دفاع کند. به عبارتی، تمثیل در قانون کافکا که کسی نمیتواند از آن عبور کند، در این رمان گسترش پیدا کرده است.
عجیب است! اما گفتهاند کافکا بعضی از فصلهای رمان را در کافهای برای دوستانش میخواند و چنان بلند بلند به آن میخندیدند که گاهی از کافه بیرونشان میکردند. برای ما که کافکا را از عدسی سهمگین هدایت نگاه کردهایم، حتی باور کردن این داستان هم ناممکن است. به قول دلوز و گتاری، فیلسوفان معاصر، کسی که موقع خواندن کافکا قهقهه نزده باشد، هنوز کافکا نخوانده است.
کتاب محاکمه را با چشمهای فراوانی خواندهاند. از ادبیات تمثیلی و مذهبی یهودی گرفته، تا نقد بروکراسی اداری و… بعید است کسی منکر شود که رمان همه اینهاست.
مکانپریشی در داستان
استفاده از مکان، توصیف و بازی با آن، یکی از تکنیکهایی است که در برخی داستانهای مطرح جهان مثل «شهرهای گمشده» کالوینو به چشم میخورد. راوی با استفاده از این ترفند میتواند فضایی رعبآور، تنگ و خفه، بی هیچ امیدی به رهایی و نجات را به مخاطب القا کند. کافکا در این اثر و همچنین در دیگر آثارش از این تکنیک بهره برده و آنچه را که شخصیت اصلی داستان تجربه میکند، با مکانپریشی به مخاطب انتقال میدهد.
پایان داستانی از کافکا
کتاب محاکمه برخلاف بیشتر داستانهای بلند کافکا، آخر دارد، اما این به آن معنی نیست که کافکا کتاب را کامل کرده بود. کافکا عادت داشت فصلها را بدون رعایت توالی زمانی و جدا جدا بنویسد تا بعدا کنار هم بگذارد. به همین خاطر با آنکه پایان داستان روشن است، اما فصلهای زیادی از کتاب هست که ناقص مانده و پیدا کردن جایشان در پازل کلی رمان ممکن نیست.
اقتباس اورسون ولز
درست است که اقتباس اورسون ولز از رمان کمی با اشارات سیاسی مککارتیسم آمیخته است، اما بازی بینظیر آنتونی پرکینز و خود ولز، و همینطور موفقیت ولز در ساختن فضای سنگین و دستنیافتنی دادگاه تردیدی در درخشان بودن اقتباس باقی نمیگذارد.
بهترین ترجمه کتاب محاکمه
ترجمه امیر جلالالدین اعلم از کتاب برای مدتی طولانی بهترین ترجمه فارسی آن بود، اما ترجمه تازهتر علیاصغر حداد، هم به فارسی روز نزدیکتر است و هم روانتر و بیدستاندازتر است.
بخشی از کتاب
کا. گفت: «من این قانون را نمیشناسم.» نگهبان گفت: «پس بد آوردید.» کا. گفت: «چنین قانونی فقط در ذهن شما وجود دارد.» میخواست به طریقی در فکر نگهبانها رخنه کند، سیر آن را به سود خود برگرداند یا در آن برای خود جایی باز کند. ولی نگهبان با بیاعتنایی گفت: «خودتان حسش خواهید کرد.» فرانتس دخالت کرد و گفت: «ببین، ویلم، این خودش قبول دارد که قانون را نمی شناسد، ولی در عین حال ادعا میکند که بی گناه است.»