دور نشدن از متن کتاب بوف کور و دلایل عدم شهرتش در ادبیات جهانی به هسته حرفهای من مربوط میشود و تزم این است که تار و پود کلمات و عبارات و جملات و صحنهها و داستانهای بوف کور و ساختار کتاب به عنوان یک واحد و اثر ادبی به طور نامحدودی ناشی از فرهنگ ایران است که بدون تفسیر ماهیت ایرانی کتاب، منجمله جنبههای فرهنگی زیباییشناسی آن شاید انتقال تجربه تخیلی و ادبی از نویسنده به خواننده و قدردانی خواننده از هنرمندی نویسنده صورت نگیرد و لذت ادبی از خواندن کتاب دست ندهد.
حرفهایم دو بخش دارد. اول نظر اجمالی درباره نتیجهگیریهای بوف کورشناسان از دیدگاههای جامعهشناسی، مردمشناسی و روانشناسی و بررسی کتاب به عنوان داستان اتوبیوگرافیک و رمان مدرن. دوم با اشاره به عدم موفقیت این دیدگاهها در پاسخگویی به چند سؤال اساسی درباره بوف کور، منجمله اینکه اصلا موضوع این کتاب چیست؟ و بعد به ایرانیت کتاب از نظر ساختار و زیباییشناسی میپردازم.
کتاب بوف کور از دید مردمشناسی
در تفسیر کتاب از دید مردمشناسی مثلا در نوشتههای مایکل فیشر درگیریهای مزبور و تضادهای مربوط به آنها اصل قضیه بوف کور را تشکیل میدهند. به عقیده فیشر، راوی در طول کتاب، فرهنگ ایران را به عنوان فرهنگی که چیزی غیر از تضاد و معما در آن نیست مرور میکند مثلا تضاد بین شرق و غرب، دین زردشتی و دین اسلام، گذشته و حال ایران، ارزشهای فردی و گروهی در ایران، جوانی و پیری و غیره. چون به عقیده فیشر راوی این مسائل و تضادها را لاینحل میبیند، روایت او لزوما رنگ درد دلجویی و یا درمان روانی میگیرد که در آن یک مرد جوان ایرانی که عاشق وطن و میراث فرهنگی وطن است به گذشته پناه میبرد یا گذشته را جهت انتقاد بر حال و یا جهت دلداری یافتن یاد میکند.
در تفسیرهای اجتماعی و مردمشناسی و روانشناسی «بوف کور» فاصله چندانی بین شخصیت نویسنده و شخصیت راوی مشاهده نمیشود. افکار و عقاید جهانبینی مورد بحث در کتاب هم مربوط به هدایت و هم مربوط به راوی اوست. بنابراین طبیعی است که منقدانی منجمله خودم در چند مقاله کتاب بوف کور را به عنوان نوشتهای اتوبیوگرافیک بررسی کنند.
در این بررسی عقاید خود هدایت در مورد افراد خانوادهاش و علاقه او نسبت به رباعیات منسوب به عمر خیام و آشنایی او با کتاب یادداشتهای مالته لاریدز بریکه و با آثاری از پو و ویلهلم جنسن و غیره که تمام اینها در بوف کور الهامبخش و منعکس بوده، نشانه یکی بودن نویسنده و راوی است. البته چون در فرهنگ ادبی ایران در دوره هدایت شرح حالنویسی مرسوم نبوده است و نه نویسنده و نه خواننده آمادگی گفتن و شنیدن حرفهای خصوصی را نداشتند، هدایت حقایق اتوبیوگرافیک کتاب را توسط استعارات و پردهپوشی و صورتکها عرضه میکند.
با وجود این، همانطور که م.ف. فرزانه در کتاب آشنایی با صادق هدایت پیشنهاد کرده خواننده میتواند پشتپرده استعارات و ابهامات، تکههایی از زندگی واقعی نویسنده را ببیند. مثلا در داستان اول ممکن است هدایت وصف عشق نافرجام خود را در پاریس کرده باشد و داستان دوم شاید بیشتر وصف تهران دید هدایت اروپا رفته باشد. به علاوه نثر کتاب بوف کور سبک مخصوص آدم خیالی نیست بلکه طرز نویسندگی خود هدایت است.
اثری از مکتب مدرنسیم
به عنوان شرح حالنویسی، بوف کور در دو مورد اثری انقلابی است. اولا در فرهنگ پدرسالاری فقط خداوند و پادشاه و امام و شاید نمایندگان آنان فرد کامل به حساب میآیند و سزاوار توجه شرح حالنویسان هستند در حالی که شخصیت راوی ارزش فرد و فردیت غیر پدرسالارانهای را اعلام میکند. ثانیا زبان و سبک و ساختار «بوف کور» تهدید جسورانهای بوده است به اشکال و اسلوب و دیدگاههای ادبی سنتی رایج در دوره هدایت.
در هر حال چون اتوبیوگرافی ادبی رشته جدیدی است، طبیعی است که همراه بررسی بوف کور به عنوان داستانی اتوبیوگرافیک منقدان منجمله مایکل بیرد در کتاب «بوف کور هدایت رمانی غربی» و خود من در چند مقاله آن را به عنوان رمان مدرنیست بررسی کنند. و طبق هر تعریف انتقادی و تاریخی از مدرنیسم در فرانسه و انگلیس در سه دهه اول قرن بیستم، بدیهی است که این اثر متعلق به مکتب مدرنیسم است به خاطر در بر داشتن شرایط فکری و ادبی ذیل:
- در نظر نگرفتن متافیزیک سنتی و یا عدم اتکا یا اعتقاد به خدا
- ابراز احساس بیگانگی از طرف راوی یا گوینده و اعلام فاصله فکری و عاطفی بین او و دیگران
- خودداری از ارائه پند و اندرز و راهنمایی و یا درونمایه اخلاقی
- عدم رعایت اصول ادبی رایج در علم بیان سنتی
در این موارد تجزیه و تحلیل «بوف کور» به عنوان رمان مدرنیست خواننده را به چند نتیجه واضح میرساند. اما وقتی خواننده میخواهد پیام کتاب را تشخیص بدهد مواجه با مشکلاتی میشود. در این مورد فرضیه مایکل بیرد وقتی میگوید به باید درونمایه عمده کتاب را در عمل و تصویر مرکزی آن جُست، لااقل گوشهای از پرده ابهامات و حرفهای solipsistic راوی را کنار میکشد یعنی صحنه عشقبازی راوی با لکاته را که به مرگ لکاته میانجامد. در این صحنه که نقطه اوج حکایت به حساب میآید، عشقبازی با خشونت مترادف میشود. به این ترتیب نویسنده، این عقیده را میرساند که رابطه مرد و زن در دنیا توأم با خشونت و زورگویی و شهوترانی مرد است. دنیا پر از مردان خنزر پنزری یعنی پدران است. آدمهایی که خشونت در ابراز احساسات را وضع عادی و لذتبخش میدانند.
آذر نفیسی این برداشت را در مقالهای به اسم «تصویرهای زنان در ادبیات کلاسیک فارسی و رمان معاصر ایرانی» تصدیق میکند که «بوف کور» بیشتر وصفی است از عدم گفتوگو و یا شکست گفتوگو بین مرد و زن، و رل مرد به عنوان عامل ظلم در معاشرت با زن. نفیسی اضافه میکند که مرد، رل فرد مظلوم را نیز بازی میکند چون اگر مثل راوی با استعداد مرد خنزر پنزری شدن در خود مقاومت کند، وسوسهمند، ناامید و قربانی تضادهای درونی میشود.
وقایعنگاری غنایی یا لیریک
اثر غنایی یا لیریک در اکثر اوقات دارای گوینده یا راویای است که شخصیت او از شخصیت شاعر یا نویسنده بیرون از کتاب دور نیست و دیدیم که افکار و زبان و تصورات راوی بوف کور عینا شبیه افکار و زبان و تصورات هدایت است. اثر غنایی معمولا به مسائل شخصی یا خصوصی نویسنده در چهارچوب مسائل همیشگی نوع بشر میپردازد و دیدیم که برداشت راوی از اجتماع ایران و اسلام و زندگی و به طور کلی از عشق و مرگ و غیره عین افکار هدایت است.
در اثر غنایی ممکن است از تار و پود داستان یعنی از یک طرح و توطئه استفاده شود و این طرح و توطئه مرکزیتی در نوشته نداشته باشد. مثلا مواد داستانی و مرور زمان شاید رل زمینهای را برای ارائه توضیحات و اظهار نظرات یا ایجاد فضا و بروز احساسات بازی کند. و دیدیم که کتاب بوف کور دو داستان است و ما خوانندگان درباره هیچکدام از آنها نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که فلان شد با فلان نتیجه.
اگرچه بدیهی است که یک اثر غنایی موفق باید دارای نوعی یکپارچگی باشد، اما ممکن است یکپارچگیاش با یکی یا دو تا یا چهار تا بودن داستانهایش مثل منظومه معروف Four Quartets از تی.اس. الیوت ارتباط نداشته باشد. نیز بدیهی است که در ایجاد یکپارچگی در آثار غنایی وسیله مهم خود واژهها هستند -تصاویر و آهنگ در واژگان و ترتیب و ترکیب آنها و به طور کلی استفاده تا حد امکان از توانایی الفاظ به شیوهای که یک موزیسین از نتها استفاده میکند.
در غنایی بودن کتاب بوف کور به طور مثال تنها به یک جنبه کتاب از نظر امور لفظی میپردازم که به نظر در ایجاد یکپارچگی کتاب و زنده کردن تجربهای ناگفتنی در ذهن خوانندگان بسیار موثر است. صفحه اول کتاب شهرت خاصی دارد. از آن جمله اول«در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد» تا جمله «من فقط به شرح یکی از این پیشامدها میپردازم که…» الی آخر.
آنچه از نظر واژه و عبارت در این سه چهار جمله جالب است ایجاد parallelism و دوگانگی لفظی است بر اثر کاربرد مترادفات و تکرار در گفتههای راوی، در پانزده شانزده مورد در سه چهار جمله بدین ترتیب قرینهسازی شده: زخمها مثل خوره، آهسته در انزوا، میخورد و میتراشد، اتفاقات و پیشامدها، نادر و عجیب، بگویند و بنویسند، عقاید جاری و عقاید خودشان، شکاک و تمسخرآمیز، چاره و دوا، فراموشی و خواب، افیون و مواد مخدره، تسکین و شدت درد، این اتفاقات مافوق طبیعی و این انعکاس سایه روح، اغما و برزخ، خواب و بیداری. چنین ساختاری در این عبارات نوعی ریتم و آهنگ به متن میبخشد.
دوگانگی
با این حساب توصیه میکنم که همه ما با در نظر گرفتن عدد دو و دوگانگی (parallelism) لفظی «بوف کور» را بار دیگر بخوانیم: کتاب دو بخش دارد. راوی سایه دارد. راوی همزاد دارد، پدر و عموی راوی دوقلو هستند، راوی عاشق دو زن میشود: دختری اثیری و لکاته. در کتاب جغد جای بلبل را گرفته، پیرمرد کالسکهچی داستان اول در پیرمرد خنزر پنزری داستان دوم منعکس شده، کتاب جدال، تضاد، تغیر ظواهر، تکرار و غیره دارد. عدد دو همهجای کتاب است: دو مگس، دو قران، دو ماه، دو قطره خون. در کتاب تکرار تصاویر و صحنهها و مثلا در داستان دوم آینه و غیره و غیره دیده میشود.
لابد نویسنده خواسته است که ما ماهیت دو و دوگانگی را لمس و تجربه کنیم. دوگانگی لابد برای کسی که میخواهد فرد کامل باشد و راه حلی بین آرزوی خلاقیت و آرزوی نیستی و گذشته و حال فرهنگ خود و دیگر تضادهای عقلی و روحی کشف کند وحشتناک است. توسط دوگانگی در تصویرسازی و ساختار روایت، خوانندگان حالت راوی را درک میکنند و از نظر زیباییشناسی کاربرد چنین تصاویر و عبارات و ساختاری در یک داستان غنایی کاری شاعرانه است. پس چطور است که «بوف کور» را شعر منثور بدانیم که در آن شاعر به جای وزن و قافیه، ریتم و آهنگ و یکپارچگی صوری را با دو برابر کردن و دوگانه کردن و تکرار به وجود آورده است؟
معنی و مفهوم کتاب بوف کور
لابد توجه کردهاید که تا اینجا از معنی «بوف کور» حرفی نزدهام و تا این لحظه کلمه «معنی» در حرفهایم به کار نرفته. نیز توجه کردهاید که مکرر از تجربه ادبی و تخیلی و انتقال آن از نویسنده به خواننده دم زدهام. منظورم این است که با اینکه ممکن است درونمایههای متعددی در تار و پود اثر بافته شده باشد، به نظر من لازم نیست که یک اثر ادبی غنایی معنی یا معانیای بدهد همانطور که نباید توقع داشته باشیم که حتما در یک تابلو یا در یک اثر موسیقی معنی پیدا کنیم. و احتمال اینکه آثار ادبی غنایی دارای چندگانگی مضمون، معنی داشته باشد یا بدهد بسیار کم است.
مثلا در بسیاری از شاه غزلهای حافظ که دارای مضامین مختلف و مخاطب، معشوق و معبود و ممدوح میباشد، ماهیت غزل در یک معنی یا یک برداشت یا یک ایده خلاصه نمیشود. اصلا بعضی از بخشهای Four Quartets الیوت Solipsistic شاید بیمعنی باشد در حالی که از کل تمام بخشهایش چیزهایی به خواننده میرسد. بعضی اوقات شاعر چیزهایی غیر از معنی یا مهمتر یا جالبتر از آن را به خواننده میرساند. و گویا کتاب بوف کور از اینگونه آثار ادبی غنایی است. در اینباره با مدیر مدرسه آل احمد و سنگ صبور صادق چوبک و شازده احتجاب هوشنگ گلشیری که هر سه معنیهایی مشخص و به درد بخوری میدهند ذاتا فرق دارد.
در آفریدن اثری فاقد مفهوم چون «بوف کور» هدایت شاید دو انگیزه در ذهن داشته، یکی مربوط به طبع و شخصیت خود هدایت است که برداشتهایش در خیلی موارد اصولا شاعرانه است. دومی بیشتر مربوط میشود به نوع تجربهای که میخواهد در بوف کور زنده کند. چون هدایت میخواهد بگوید که زندگی بیمعنی است و آدمیزاد نمیتواند معنیاش را دریابد یا اینکه زندگی مثل کابوسی است که در آن آدم نمیداند بیدار است یا خواب، خیالات میبیند یا حقایق، لزوما در این اثر مواد داستانی و غنایی را طوری تنظیم کرده که خواننده در خواندن کتاب حالات نویسنده و راوی را تجربه کند. چنانکه در کتاب یک معنی یا مفهوم قابل تشخیص گنجانده شده بود، کتاب به نتیجهای مخالف با اصالت تجربه راوی و نویسنده میرسید.
به نظر من نهتنها «بوف کور» فاقد مفهوم است بلکه هیچیک از اتفاقات در آن خارج از ذهن راوی و نویسنده روی نمیدهد. هدایت با استفاده از الهام و از تجربیات زندگی روزمره و مطالعاتش و رویاهای حقیقی خودش، در بوف کور یک سری تابلوهای داستانی و توصیفی از یک وضعیت، از وضعیت روحی خودش در حالات تامل درباره تاریخ و عشق و مرگ میکشد، و ما محو تماشای این تابلوهای لفظی شده و مقداری از حالات راوی و نویسنده را در ذهن و تخیلات خود تجربه میکنیم.
«بوف کور» اثر داستانی غنایی منحصر به فردی است. و اما چگونه میتوان آن را به خوانندگان غیر ایرانی، به خوانندگان ادبیات جهانی معرفی کرد تا آنان نیز به شاهکارهای کتاب پی ببرند. من یکی نمیدانم، چون ممکن است که جنبههای غنایی و زیباییشناسی ایرانی اثر اصلا قابل ترجمه نباشند.
مایکل هیلمن
متن سخنرانی نوامبر 1997 در موسسه ایرانشناسی دانشگاه پاریس (سوربن نوول)، با اندکی دخل و تصرف