آنتون چخوف را با نمایشنامهها و داستان کوتاههایش میشناسیم اما کتاب دوئل یکی از آن شش داستان بلندی است که از او باقی مانده است و قطعا یکی از آثار درخشان او محسوب میشود. هرچند بیش از 130 سال از انتشار داستان بلند دوئل چخوف میگذرد اما چیزی ورای آن لایه رویی قصه در این اثر و در دل روایت هست؛ چیزی که باعث میشود در سال 2010 هم کارگردانی سراغ اقتباس از آن برود. این داستان اولین بار به شکل دنبالهدار از اکتبر تا نوامبر 1891 در روزنامهای به چاپ رسید. به مناسبت 132 سالگی انتشارش، یادداشتی درباره این کتاب را بازنشر میکنیم.
«تاثیر مستقیم دانش بر آنچه زاده قلم من است، سبب شده از ارتکاب اشتباهات و لغزشهای متعدد مصون بمانم. آشناییام با علوم طبیعی و به طور کلی با روشهای علمی، به هر تقدیر، مرا به طریقت منطق هدایت کرده است و من، تا جایی که میسر بود در همه حال سعی کردم اصول علمی را در آثارم رعایت کنم.»
این جملات بخش کوتاهی از شرح حال آنتون پاوولیچ چخوف است که برای یکی از همدورهایهایش نوشته بود. جملاتی که بیتردید، نمود درستی آنها را میتوان در کتاب دوئل یافت. چخوف «دوئل» را در سال 1891 نگاشت. هنگامی که 31 سال داشت و داستانهایش پختگی درخور توجه یافته بود و برعکس داستانهای سالهای آغازین نویسندگیاش، فکاهی و تکهجایی نبودند که فقط برای تامین هزینههای زندگیاش باشند. او اکنون هنرمندی اصیل بود که داستانهایش از نظر عمق و مضمون کاملا متمایز شده بود.
شخصیتها
«دوئل» تصویر تمامنمای نابسامانیهای جامعه آن زمان روسیه است. جامعهای پر از تضاد؛ تضاد انسانهایی که در کنار هم زندگی میکنند اما رو در روی هم قرار دارند. احساسات، افکار و شیوه زندگیشان متفاوت است. این تفاوتها در دو شخصیت به اوج خود میرسد؛ لائفسکی 27 ساله، باری به هر جهت، مردد و بلندپرواز و فون کارن، جانورشناسی سختکوش، جدی و متفکر.
پرداخت این شخصیتها کامل و بینقص است، طوری که هر دوی آنها جزو شخصیتهای مثالزدنی داستانهای چخوف هستند. لائفسکی ضعیفالنفس و خوشگذران، با نامزدش نادژدا، به شهری مرزی گریخته تا زندگی جدیدی آغاز کند اما پس از دو سال نهتنها احساس میکند از نادژدا متنفر است و باید رهایش کند، بلکه انگار از تمامی آدمهای دور و برش هم بیزار است. لائفسکی به نظر فون کارن «اصلاحناپذیر» و «شیاد» است و به حکم «تنازع بقا» باید از بین برود.
هرچند پیش از این، شکلگیری این تنفر و میل به مبارزه را حتی در سخنان روزمره فون کارن به پزشک میدیدیم: «وقتی دو تا موش کور به هم میرسن… شروع میکنن به درست کردن سکو. ظاهرا واسه اینکه راحتتر بجنگند… کار سکو درست کردن که تمام شد، جنگ وحشتناکی شروع میشه و آنقدر ادامه پیدا میکنه تا موش ضعیفتر از پا میافته.» ص 106.
چخوف حتی شخصیتهای فرعی را هم با وسواس و دقت فراوان پرداخته است؛ ساموئیلنکوی پزشک با تلاشهای مداومش برای خاتمه جریان از یک سو و شماس «مبلغ مذهبی» خوش مشرب از سوی دیگر. در نهایت هم حضور و فریاد غیرمنتظره شماس هنگام دوئل باعث میشود تیر فون کارن خطا رود و لائفسکی زنده بماند.
نابسامانی جامعه در کتاب دوئل
در پایان، کتاب دوئل که به نوعی حاصل تضادها و نابسامانیهای روحی شخصیتها بود، تضاد موجود در احساسات درونی و افکار افراد را آشکار میکند و شخصیت آنها را تغییر میدهد: فکر مرگ، از لائفسکی آدم جدیدی میسازد، طوری که حتی پی میبرد هیچکس نمیتواند جای نادژدا را برایش پر کند؛ زنی که تا پیش از جریان دوئل احساس میکرد از او متنفر است. فون کارن نیز به نوعی از اینکه تصادفا نتوانسته لائفسکی را بکشد، خشنود است: «لائفسکی منو میشناسه و میدونه که اگه قبل از این تغییر و پیشبینی میکردم شاید بهترین دوستش میشدم.»
هنگامی که فون کارن جزیره را ترک میکند نوع جدیدی از احساسات و خصائل انسانی را در تمامی شخصیتهای داستان میبینیم. احساساتی که گویی خودمان تجربهشان کردیم، همانطور که یقین میکنیم نویسنده هم با تمام وجود تک تک آنها را درک کرده باشیم.
یادداشتی از زهرا قربانی
بخشی از کتاب دوئل
نادژدا باز به مردان سفیدپوستی که در کنار ساحل قدم میزدند و به زبان فرانسوی صحبت میکردند توجه کرد و به دلیلی باز قلبش از هیجان آکنده شد و در حافظهاش سالن پذیرایی بزرگی نقش بست که یک بار در آن سر و دست تکان داده بود یا خیال میکرد در رویا دیده است. چیزی در اعماق وجودش به طور مبهم و با نجوا به او میگفت که او زنی حقیر، هرزه، فرومایه و بیارزش است.