رمانی که زاده سالهای سخت آمریکا در عرصه اقتصادی، اختلاف طبقاتی قشر کارگر و سرمایهدار و تنهایی انسان معاصر است. معروفترین اثر «جان اشتاین بک» رمان جایزهگرفته خوشههای خشم است اما رمان موشها و آدمها که در مقایسه با آن اثر حجم بسیار کمتری دارد، جزو آثاری است که در فهرست رمانهای ماندگار ادبیات داستانی جهان قرار دارد. در این فرصت به تحلیل کتاب موشها و آدمها را از منظر عناصر داستانی پرداختهایم.
برای این رمان ویژگیهایی به شرح زیر میتوان بیان کرد:
ایهامآمیز است: هریک از دو واژه «موشها» و «آدمها» دربردارنده این مفاهیم است: الف-موشها: 1- انسانهای چون موش، ترسو و ناتوان در مقابله با تله نیاز و اهرم ستم (مفهوم نمادین) 2- جونده معروف ب-آدمها: 1- مالکان و کارفرمایان، کسانی که فقط خود را انسان میدانند و برای کارگران جز به عنوان یک ابزار، ارزشی قائل نیستند. 2- انسانها، آدمیزاد.
نمادین است: موش در این رمان علاوه بر دلالت بر معنای رایج و ظاهری خود، به طرز هنرمندانهای نیز معنای نمادین یافته است. موش در اینجا نماد کارگران درمانده و کمجرئتی است که همچون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و به زندگی نکبتبار و فلاکتآمیزی که دارند، عملا راضی هستند. این انسانها حتی از داشتن آسایشگاهی با امکانات رفاهی ابتدایی محروماند و با وجود تلاش فراوانی که میکنند، دستمزد اندکی میگیرند؛ دستمزدی که صرفا برای گذران حال است و آینده آنها را تامین نمیکند.
جان اشتاین بک، عنوان این رمان را از یک شعر معروف رابرت برنز، شاعر اسکاتلندی برگرفته است؛ آنجا که میگوید: «چه بسیار نقشههای موشها و آدمها که نقش بر آب است.»
تعیینکننده مرزهاست: از دو سنخ بودن عنوان رمان، «موشها» از یکسو و «آدمها» از سویی دیگر، بیانگر مرزها و فاصلههاست، فاصلهها و تفاوتهایی که بین کارگران و کارفرمایان در بخشهای مختلف داستان دیده میشود و آنها را خودبهخود در دو وصف «فقر» و «غنا» قرار میدهد.
شخصیتهای داستان
برای سهولت کار و شناخت بهتر شخصیتهای این داستان، آنها را میتوان به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کرد. شخصیتهای اصلی آن «جورج» و «لنی» و بقیه چهرهها فرعی هستند.
«جورج» کارگری است کوچک اندام، دنیا دیده، متکی به عقل و در عین حال دلسوز. دلسوزی جورج بهویژه در ارتباط با «لنی» دوست نیمه عاقلش، مصداق کامل دارد و پیوسته خود را نشان میدهد. جورج با اینکه به راحتی میتواند لنی را رها کند و از اعمال نسجیده و کودکانهاش آسوده شود، همچنان با اوست و ترکش نمیکند. سبب این احساس تعهد و دلبستگی، حادثهای است که جورج در گذشته برای لنی ایجاد کرده است.
«لنی» به رغم هیکل درشت و نیرومندش، عقلی کوچکی دارد و بدون حمایت جورج نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. او پیوسته از مزرعهای که قرار است خریداری کنند، حرف میزند و در عالم خیال در آن به سر میبرد و زندگی میکند.
زاویه دید
زاویه دید در کتاب موشها و آدمها، سوم شخص مفرد از گونه دانای کل است. راوی به زوایا و خفایای داستان محیط است و از آنچه که اتفاق میافتد آگاهی دارد. در داستانهای رئالیستی، چون نویسنده قصد به تصویر کشیدن لایههای زیرین و زبرین جامعه و توصیف روحیات و رفتارهای اجتماعی افراد متفاوت را دارد، مناسبترین زاویه دید، سوم شخص مفرد است؛ نظرگاهی که اشتاین بک به درستی آن را برای خلق موشها و آدمها برگزیده و ماهرانه به کار برده است.
طرح کتاب موشها و آدمها
(خطر لو رفتن داستان)
دو کارگر به نامهای «جوج» و «لنی» که مدتی است بیکار شدهاند و درآمدی ندارند، سرانجام در مزرعهای بزرگ کار پیدا میکنند و عازم آنجا میشوند. قبل از شروع کار، جورج، لنی را که کمخرد است و غیر ارادی کارها را خراب میکند توجیه میکند و از انجام هرگونه بینظمی و کارخرابی برحذر میدارد. آنها در این مزرعه که درآمد و امکانات رفاهی کافی ندارد، به امید رهایی از گرسنگی و خریدن مزرعهای کوچک، هر رنجی را پذیرا میشوند و با جدیت کار میکنند.
مدت زیادی از ورود آنها به مزرعه بزرگ سپری نشده است که لنی در یک اقدام ناخواسته، عروس ارباب را میکشد و به ناچار از مزرعه میگریزد. دار و دسته ارباب وقتی از قضیه آگاه میشوند، به جستوجوی او میپردازند و قتلی دردناک برایش تدارک میبینند. جورج که نمیخواهد لنی دستگیر شود و فجیعانه به قتل برسد، تصمیم به کشتن دوست خود میگیرد و به رغم میل باطنیاش با شلیک یک گلوله او را از بین میبرد. با حادث شدن این وقایع، امیدهای جورج برای رهایی رنگ میبازد و محکوم به ماندن میشود.
درونمایه داستان
به تعبیر بسیاری از تحلیلگران و مفسران، دشوارترین مرحله تحلیل در داستانهای امروزی تشخیص درونمایه است. نویسنده این نوع داستانها از آنجا که نمیخواهد داستانش به یکی از کلمات قصار اخلاقی و یا شعارهای سیاسی مبدل شود، بهطور غیر صریح حرف خود را بیان میکند و غیر مستقیم آن را در جای جای اثرش جاری میکند. برای دریافت درونمایه توجه به عناصری از قبیل عنوان اثر، حوادث داستان، اندیشهها، نقطه اوج، نمادها و… و کنکاش در آنها بسیار رهگشاست و خواننده را هرچه بیشتر در مسیر کشف آن یاری میدهد.
از تعمق در اجزا و عناصر مختلف کتاب موشها و آدمها و همچنین یافتن روابطی که بین آنها وجود دارد، به پدیده ناخوشایند «فاصله طبقاتی» میرسیم. در این خصوص کارگرانی را میبینیم که با تحمل بیشترین رنج و سختی، کمترین دستمزد را دریافت میکنند و از هرگونه امکانات مناسب زندگی بیبهرهاند، در حالیکه در مقابل آنها، افرادی دیده میشود که بدون هیچ رنج و زحمت از هر نعمتی برخوردارند و فارغ از دردها و دغدغههای کارگران شاد میگذرانند و فرمان میدهند.
در این ارتباط آنچه که از کارگران انتظار میرود، اعتراضی همگانی و اقدام علیه این روند ناعادلانه است؛ اما از سوی آنها جز حرکتهایی فردی و بیثمر، اقدامی صورت نمیگیرد و اتفاقی نمیافتد. «جان اشتاین بک» با طرح این موضوع و این روابط غیر مستقیم بیان میکند که برای محو فقر و احقاق حق، تلاش فردی مؤثر نیست، مصاف فردی یک ستمدیده با ستمپیشه، همچون مصاف «موشها» با «آدمها» است؛ پیکاری نابرابر که جز نابودی «موشها» نتیجهای ندارد. برای رویارویی با ستمگر و فائق شدن بر او توانی همگون و کارساز لازم است، توانی که بتواند چون شیر بر او غرش کند و چون بید به لرزهاش افکند.
علاوه بر این اندیشه که درونمایه اصلی کتاب موشها و آدمها است، تنهایی انسانها، جستوجو برای معاش، امیال نامحدود بشری، دوستیهای ناپایدار و رنگ باختن آرزوها، موضوعات دیگری هستند که در لابهلای این رمان مطرح و پرداخت شدهاند؛ موضوعاتی که آنها را به صورت گزارههایی ساده میتوان بیان کرد:
- الف- بحران عاطفی و اقتصادی، موجب تنها شدن انسانهاست.
- ب- نداشتن معاش، انسان را به جستوجو و مهاجرت برای کار وادار میکند.
- ج- امیال نامحدود بشری، نابودی انسان و طبیعت را به دنبال دارد.
- د- شرایط بد اقتصادی، سبب ناپایداری دوستیهاست.
- ه- در جامعه ستمزده و گرفتار فقر، آرزوها رنگ میبازند.
لحن کتاب موشها و آدمها
از آنجا که کتاب «موشها و آدمها» رمانی اجتماعی است و از محرومیتها و مظلومیتهای مردمی ستمزده سخن میگوید، لحنی که در آن دیده میشود کاملا متناسب با محتواست با آن تضادی ندارد.
راوی این داستان با لحنی جدی و رسمی خواننده را در جریان رویدادهای آن قرار میدهد و بدون اینکه ردپایی از خود نشان دهد و نسبت به حوادث رمان موضعگیری کند، بیطرفانه آنها را نقل میکند و بدون جانبداری میگذرد. لحن شخصیتهای کتاب «موشها و آدمها» نیز هماهنگ با ابعاد فکری و فرهنگی آنهاست و فردیت آنها را به خوبی بازگو میکند.
زبان محاوره، توأم با لحنی خشک و بسیار جدی که گاه اهانتآمیز میشود، ویژگی مشترک شخصیتهای این رمان است. چنین اوصافی حتی در گفتار «لنی» نیمهعاقل هم دیده میشود و او را بینصیب نمیگذارد. لنی وقتی در حین بازی توله سگی را میکشد، خشمگین میشود و فریاد میزند. «مردهشورت ببره، چرا باس کشته بشی؟ تو که مث موش کوچیک نیسسی.»
زبان در این محیط به راحتی شکسته میشود و لباس محاوره میپوشد؛ مختصهای که در طول رمان غالبا ثابت میماند و متناسب با فضای عاطفی آن، خشک و خشمآگین پیش میرود و گسترش مییابد.
سخن آخر
همانطور که در سطرهای پیشین اشاره شد اشتاینبک نویسندهای رئالیست (واقعگرا) و کتاب موشها و آدمها اثری رئالیستی (واقع گرایانه) است؛ ممیزات عمدهای که در این اثر دیده میشود و آن را در قلمرو مکتب ادبی رئالیسم (واقعگرایی) جای میدهد، به اختصار عبارتاند از: معمولی بودن قهرمانان و شخصیتهای محوری، واقعی و فراگیر بودن موضوعات مطرح شده در آن، دوری از کشف و شهودهای عارفانه، فرع بودن صور خیال و آرایههای ادبی، نمایش زشتیها، سادگی زبان و گفتاری بودن آن؛ مختصههایی که خاص آثار رئالیستی هستند و در آثار دیگر مکاتب ادبی قبل و بعد از رئالیسم، نمود کمتری دارند و بهندرت دیده میشوند.
یادداشتی از مرتضی یاوریان