کتاب «بعد از هفت قدم بلند» از راضیه مهدیزاده در سال 99 منتشر شد که شامل 10 داستان کوتاه است. پیشتر در همین سایت درباره کتاب قبلی او «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک» که آن هم مجموعه داستان بود، صحبت کردیم. در این فرصت نگاهی کوتاه میاندازیم به چند داستان از این مجموعه.
نقطه اشتراکی به نام مهاجرت
پیش از اینکه به داستان اول بپردازیم، باید بگوییم این قصهها که در یک کتاب کنار هم قرار گرفتهاند، موضوع (تم) مشترکی ندارند؛ ویژگیای که در مجموعه قبلی وجود داشت و موضوع محوری قصهها «مهاجرت» بود. در این کتاب شکل و فرم و حال و هوای داستانها نزدیک به هم نیستند؛ داستانی درباره محیط زیست، دختر دوچرخهسوار و ماجراجویی که بعد از حادثهای دیگر چیزی به خاطر نمیآورد، دختری که در آمریکاست و عاشق این است که به ایران برود، استاد دانشگاهی که با یک مشت ربات سر و کله میزند، اقتباسی از داستان «سه قطره خون» هدایت.
در ظاهر چیزی بین اینها پیدا نمیشود که بتوان به همدیگر ربطشان داد. با این حال باید گفت که آن پیرنگ «مهاجرت» اینبار به شکلی متفاوت از قبل روبروی ما قرار دارد؛ شخصیتهایی که به دلایل مختلفی دور از وطنشان هستند و این فاصله برای هرکدام به شکلی اذیتشان میکند. به لحاظ روایتگری هم این داستانها شبیه به هم نیستند؛ در جایی تکنیک نویسندگی پررنگ است، در دیگری ارائه مضمون و حرف اصلی قصه و در جای دیگر هم روایت کردن یک ماجرای ساده.
داستان اول
داستان اول با نام «هجدهم مهر ماه» که موضوعی محیطزیستی دارد و درباره خشک شدن زایندهرود است؛ از پسری میگوید که بعد از اینکه باخبر میشود مادرش نفسهای آخر را میکشد، کار و بار و زندگیاش در استرالیا را رها میکند و به خانهشان در اصفهان برمیگردد. قصه در همان خطهای ابتدایی لنگ میزند.
راوی میخواهد بگوید شخصیت اول که چهار سال است به خارج از کشور رفته به مادرش دلبستگی دارد، اما ظاهرا دچار مشکل میشود. چرا که برای نشان دادن دلبستگی باید بدانیم که پسرک قصه اجازه نداده این دوری بین او و مادرش فاصله بیندازد؛ اتفاقی که در همان خطهای ابتدایی متوجه میشویم پیش نیامده. اول تعجب میکند از اینکه تنها در عرض همین چهار سال دوریاش مادرش به این حال و روز افتاده، و بعد هم که میگوید «چرا در این چند ماه آخر هیچوقت از بابا نخواسته بودم مامان را بیاورد کنار خودش پای لپتاپ بنشاند؟» البته که ما متوجه استعارهها هستیم اما به هر حال باید این استعارهها به شکلی تعریف شوند که اشکالی در رابطه بین شخصیتها و عناصر پیش نیاید.
در سایت ناشر در بخش معرفی کتاب بعد از هفت قدم بلند خواندم که «با مادری مواجه میشویم در شهر اصفهان که تبدیل به زایندهرود میشود» و بعد از خوانش داستان از خودم پرسیدم مادری که به زایندهرود تبدیل شده یا مادری که خود زایندهرود است؟ اما از این قسمت که بگذریم، میتوانیم بگوییم انتخاب موقعیت، عنصرها و حتی کلام بسیار هوشمندانه بوده؛ از جمله ماجرای سنگهای قیمتی، رشته دانشگاهی پسر، بیماری مادر و نمازِ باران. آنچه در این میان و در خصوص داستان اهمیت دارد، ظرافت است. وقتی بناست پیام و حرفی منتقل شود، هرچقدر در لایههای بیشتری پیچیده شده باشد، عمیقتر میشود، زیباتر خواهد بود و تاثیرگذاریاش هم بیشتر است.
داستان سفید
یکی دیگر از قصههای این مجموعه که توجهام را جلب کرد، داستان «سفید» بود؛ ماجرای دختر دوچرخهسوار و ماجراجویی که در کوهی در ژاپن دچار حادثه میشود و حافظهاش را از دست میدهد. تمامی آشناها و دوستان دور و نزدیکش سعی میکنند با او از موضوعهایی آشنا حرف بزنند تا او چیزی را به خاطر بیاورد. عنوان داستان، هم به عنصر مهم داستان (برف) اشاره دارد و هم به حافظهای که پاک شده و از دست رفته. فضایی خالی خالی؛ همان تصویری که شخصیت اصلی مدام به ذهنش میآید و نمیداند کجاست.
خاطرتان هست که ابتدای یادداشت گفتیم که تم «مهاجرت» در این مجموعه وجود دارد و هر یک از شخصیتها با دوری از خانه درگیر هستند؛ همان چیزی که در این قصه به خوبی به چشم میخورد. شخصیتی که از نزدیکان خود دل کنده، حتی از نزدیکترین و صمیمیترین دوستش، و به جایی دور رفته تا ماجراجویی کند. جایی که حتی پرستارهایی که مراقبش هستند هم متوجه حرفهایش نمیشوند و او هم چیزی به یاد نمیآورد جز خانه خودشان در تبریز.
جمعبندی
قصههای کتاب «بعد از هفت قدم بلند» حال و هوایی نزدیک به مجموعه قبلی راضیه مهدیزاده دارند. مهدیزاده در مجموعه قبلیاش به لحاظ تصویرسازی قویتر عمل کرده بود، اما فضای داستانها تلخ و دردناک بودند. در این کتاب، داستانها فضاهای مختلفی دارند و آن تاریکی و سیاهی که در مجموعه قبلی بود، کمرنگ شده. سعی شده آدمها در موقعیتهای متنوعی حضور داشته باشند و همچنین حال و هوای متفاوتی را در هر کدام شاهد باشیم.
کتاب | بعد از هفت قدم بلند |
نویسنده | راضیه مهدیزاده |
ناشر | ققنوس |