اولین داستانی که از سلینجر در یک مجله منتشر میشود، داستان کوتاهی است به نام «جوانان» (Young Folks) که برایش 25 دلار هم دریافت میکند. این داستان در نشریه «Story» به چاپ میرسد، اما رویای سلینجر جوان این است که اثرش در مجله معتبر و پرخواننده «نیویورکر» منتشر شود؛ اتفاقی که پیش آمدنش -بهویژه در آن سالها- کار چندان راحتی نبوده. معلمش، ویت برنت، که در مطلب دیگری دربارهاش صحبت کرده بودیم، مشوق اصلیاش در این راه است.
سلینجر نوشتن داستانهای کوتاه را ادامه میدهد به این امید که روزی به آرزویش برسد. در حالی که مجلههای دیگر، آثارش را منتشر میکنند، نیویورکریها به این زودی و سادگی کارش را قبول نمیکنند. اولین داستان را ارسال میکند و مدتی بعد نامهای دریافت میکند که در آن نوشته شده داستانش مورد قبول دبیر نیویورکر نیست. نویسنده جوان قصه دیگری را مینویسد و میفرستد. چند روز بعد همین اتفاق تکرار میشود. او ناامید نمیشود و داستان سوم را میفرستد، و باز همین جواب را میشنود. شاید حالا کمی عجیب به نظر برسد اما پنج داستان سلینجر توسط نیویورکر رد میشود. تصویر یکی از این نامهها را در بالای همین پست میتوانید ببینید.
پس از تلاشهای مداوم سلینجر، در نهایت نیویورکریها با انتشار یکی از داستانهایش به نام «شورش خاموش مدیسن» یا همان «Slight Rebellion off Madison» موافقت میکنند. البته به او میگویند که فقط لازم است که تغییرهایی جزئی در کارش بدهد. با وجود اینکه سلینجر بسیار جوان است و این هم اولین داستانش است که مورد موافقت نیویورکریها قرار گرفته و او هم آرزو دارد داستانش در این مجله به چاپ برسد، اما زیر بار هیچگونه تغییر کوچک یا بزرگی نمیرود. او حتی حاضر نیست جای یک ویرگول را در داستانش عوض کند. دلیل این موضوع، هم به شخصیتش برمیگردد که تا حدی لجباز و یکدنده است، و هم به وسواس و حساسیتش در نوشتن.
در نتیجه وقتی نیویورکریها راضی میشوند، سلینجر نمیپذیرد. آقای نویسنده نظرش را به یکی از دبیرهای مجله میگوید، و پس از مدتی برای بار دوم داستان مورد تایید قرار میگیرد، این بار بدون هیچ شرط و شروطی. حالا دیگر همهچیز مهیا است برای اینکه آرزوی نویسنده جوان رنگ واقعیت بگیرد. اما یک اتفاق پیشبینینشده و فرعی، وضعیت را خراب میکند.
چند روز پیش از انتشار شماره جدید نیویورکر، نیروهای ژاپنی حمله سهمگینی به پایگاه آمریکا در «پرل هاربر» انجام میدهند که همه را شوکه میکند. قاعدتا این حمله نباید دخلی به انتشار داستان داشته باشد، اما مسئولان مجله نظر دیگری دارند. آنها میگویند که در چنین شرایطی که کشور وارد جنگ شده، صلاح نیست که داستان «شورش خاموش در مدیسن» به چاپ برسد. به این ترتیب، آرزوی آقای نویسنده برآورده نمیشود، یا شاید بهتر است بگوییم برآورده شدنش به عقب میافتد.
درست است که این داستان کوتاه، سلینجر را به آرزویش نمیرساند اما نقش مهمی در نوشته شدن کتاب ناطور دشت ایفا میکند. چون ویت برنت داستان را میخواند و حسابی خوشش میآید. به سلینجر میگوید این قصه برای شخصیتی که نوشتهای، خیلی کوتاه است، این شخصیت لیاقتش را دارد که برایش یک رمان بنویسی. با وجود اینکه سلینجر به نوشتن داستان کوتاه عادت کرده و هنوز سراغ نوشتن رمان نرفته بود، توصیهاش را جدی میگیرد. بله، شخصیت اصلی این داستان کسی نیست جز هولدن کالفیلد.
اگر به خواندن این داستان علاقهمندید، روی این لینک کلیک کنید: داستان کوتاه «شورش خاموش مدیسن» اثر جی.دی. سلینجر