نوشتن درباره کتابهای کلاسیک، میتواند علامت دو جور بیماری مختلف باشد. یا از سر تنبلی است و حوصله نداشتن برای موضوعهای تازه و پرچالشتر، یا به خاطر وجود نوعی حماقت که باعث میشود نویسنده احساس کند نوشتن درباره اثری با این تنه غولپیکر تاریخی میتواند روزنهای تازه برای نگاه کردن به آن باز کند، غافل از اینکه فربگی مفرط درخت، از پیش، همه روزنههای ممکن را مسدود کرده است. بیماری نویسنده این متن دومی است. و اگر حمل بر خودستایی نشود، نمونه حادی از این نوع حماقت هم هست، چون سراغ متنی رفته است که ستایش از آن برای بخشی بزرگ از کتابخوآنها و اکثریت تقریبا مطلق کتابنخوانها امری است بدیهی!
صحبت از تحلیل کتاب «شازده کوچولو» یا «شهریار کوچولو» یا هر چیز کوچولوی دیگر آنتوان دو سنت اگزوپهری است.
Kill the boy؛ یا تو هشتاد ساله شدهای «شازده»!
نقد و تحلیل کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپهری
میز
احمد شاملو دست کم نیمی از تاریخ ادبیات فارسی و بیش از دو سوم از ادبیات جهان را بابت اینکه به اندازه کافی انقلابی نیستند، به هیچ میگرفت. محمد قاضی با آن فارسی درخشان و مطنطن که آن را با خواندن متون کلاسیک فارسی پیدا کرده بود، از سختگیرترین مترجمان ایرانی در انتخاب کار بود. ابوالحسن نجفی فارسی را چنان نظیف به کار میبرد که به سختی میشد متن قایمشده پس پشت آن را پیدا کرد. بعید است اگر بحث نشستن دور یک میز پیش میآمد، میتوانستند برای مدتی بیش از یک ساعت وجود هم را تاب بیاورند و با این حال یک چیز آنها را به هم پیوند میداد. ترجمه «شازده کوچولو». و البته پشت این میز خاص نزدیک چهار دوجین مترجم دیگر هم نشستهاند و نیاز به صندلیهای خالی بیشتر هم هر روز احساس میشود، چون سالی نیست که یکی دو نفر احساس نکنند زبان فارسی هنوز به اندازه کافی «شازده کوچولو» ندارد.
نیاز به گفتن ندارد که بیشتر پشتمیزنشینان پیشنهاد تازهای هم برای ترجمه کتاب ندارند. حقیقت این است که تا به حال گذشته از دو ترجمه محمد قاضی و احمد شاملو، باقی ترجمهها، نوآوری ویژهای نداشتهاند و با تغییراتی مختصر یکی از همان دو استراتژی را برای ترجمه انتخاب کردهاند.
کتاب شازده کوچولو در عین حال از معدود متونی است که امواج مختلف تلویزیون و سینما و حتی فضای مجازی و اینستاگرام و توییتر را هم تاب آورده است و در گذرنامه مهر تکتک آنها را دارد. همه صفحههای «جملات قصار» و «اگه میخوای دلشو به دست بیاری» و «جذابترین بیوها» برای جور شدن جنس هم که شده، سری به «شازده کوچولو» زدهاند و به قصد قربت دستی در حوض آن تر کردهاند.
اما واقعا چرا؟ جوابی دم دست و روشن هست که میشود بعد از آن با مختصری روضهخوانی، الباقی متن را رها کرد و نخواند. اگر این جواب برای شما کافی است لطفا وارد بند بعدی تحلیل کتاب «شازده کوچولو» نشوید. آن جواب این است؛ «شازده کوچولو» درباره ارزشهای فرازمانی و فرامکانی جهانشمول است.
فراچیز
«شازده کوچولو» حتما درباره ارزشهای فرازمانی و فرامکانی جهانشمول است. درباره این تردیدی نیست. بعید است اگر سراغ شخص هیتلر یا چرچیل هم میرفتید، قبول نمیکردند دوستی و آشتی چیزهای خوبی هستند یا طمع و قدرتطلبی صفت پسندیدهای است. مسئله این است که دهها متن دیگر هم هستند که درباره ارزشهای فرازمانی و فرامکانی جهانشمول حرف میزنند اما به توفیق «شازده کوچولو» حتی نزدیک هم نمیشوند.
اگر به دنبال جواب در اسکلت کتاب میگردید بعید است چیزی دستتان را بگیرد. کتاب لاغرتر از این حرفها است. فرود اضطراری یک خلبان در بیابان، که قاعدتا خود اگزوپهری است، مواجهه با شازده و قدری اختلاط درباره دوستی و اهلی کردن و گل و درخت بائوباب و سیارههایی که مشتی خل و چل ساکن آن هستند و یک پایان غمآلوده که اگر برای دفعه اول آن را بخوانید، بعید است بتوانید پای آن گریه نکنید. کتاب مشخصا برای کودکان نوشته شده است و احتمالا خود نویسنده هم، اگر در سانحه هوایی جهان اهلینشده را ترک نکرده بود، با دیدن این حجم از عشاق آغشته به ریش و سبیل و میکآپ کتاب، جا میخورد.
اگر مترهای کلاسیک را دستتان بگیرید، از این هم دستخالیتر برمیگردید. از هیجان و تعلیق و کنجکاوی تقریبا خبری نیست. اگر کتاب اندکی طولانیتر بود و نمیشد در یک خوانش سر تا تهش را پیش رفت، بعید بود به موفقیت کنونی برسد.
پاسخ چرای ما شاید در خود سؤال پنهان شده باشد؟ چرا «شازده کوچولو» علیرغم این همه تغییرات از جایش تکان نخورده است؟ شاید به این خاطر که بیرون مسیر تغییرات نشسته است.
بگذار مرد به دنیا بیاید
در تحلیل کتاب «شازده کوچولو» گفتیم که دارد درباره ارزشهای جهانشمول حرف میزند. از قضا «دستنوشتههای فلسفی اقتصادی» کارل مارکس، «اندیشههایی درخورد ایام جنگ و مرگ» زیگموند فروید، «شوایک» یاروسلاو هاشک، «آدم آدم است» برتولت برشت و دهها متن ادبی و غیرادبی دیگر هم چنین ویژگی دارند. ولی آنها نمیتوانند به چنین مقبولیتی برسند، چون متوجه ذات آمیخته به دشواری این ارزشهای جهانشمول هستند. چون سعی میکنند پروبلماتیزه بودن این مفاهیم و ارزشهای جهانشمول را به آشکارترین شکل ممکن برملا کنند و اجازه دهند آدمی با این دشواری مواجه شود.
«شازده کوچولو» برای معماهای بزرگ جهان پاسخهای ساده دارد. پاسخهایی چنان سرراست که سخت برانگیزاننده از آب درمیآیند. دنیای شما پر از جنگ است؟ به این خاطر است که اهلی کردن را از یاد بردهاید. اگر بتوانید آدمهای خوبی باشید و حوصله به خرج بدهید و شبها مسواک بزنید باقی مسائل به تدریج حل میشوند.
پاسخهای «شازده کوچولو» حتی در مقام یک داستان کودکان هم بیش از اندازه سادهانگارانه است. به خصوص وقتی این را در نظر بیاوریم که کمی جلوتر یا عقبتر از زمانه او، نویسندگانی از قبیل جانی روداری، چگونه جهان پر از تناقض و دشواری را برای کودکان تصویر میکردند. اما چیزی که نگاه تازه به کتاب اگزوپهری را ضروری میکند این حقیقت است که «شازده کوچولو» مدتهاست دیگر یک داستان کودک نیست. داستانی است برای آدمبزرگهایی که میخواهند وانمود کنند «کودکی» راه حل جهان ما است.
شاهزاده ایمون تارگرین، در «نغمهای از یخ و آتش» وقتی برادر کوچکش را روی تخت پادشاهی ترک میکرد به او گفت «پسر را بکش و بگذار مرد به دنیا بیاید». ساکنان فعلی کره زمین مأموریتی به مراتب دشوارتر از کاری در پیش دارند که اگان تارگرین پیش رویش داشت. آنها باید جهانی در آستانه نابودی را از کسانی که زندگیشان وابسته به این نابودی است پس بگیرند.
شاید دنیای زمان آنتوان فقید زیادی مردانه شده بود. شاید واقعا کمی کودکی میتوانست دنیای جنگ جهانی دوم را بهسامانتر کند. اما حقیقت این است که دنیای امروز ما دقیقا از کودکی بیش از اندازه است که رنج میکشد. از کودکانی که جرأت بزرگ شدن ندارند. از کسانی که شیفتهوار به کودک بودنشان عشق میورزند. کودکی ما ممکن است هیجانانگیز، دوستداشتنی، مهربان و قشنگ باشد. اما وقت آن است که بگذاریم مرد به دنیا بیاید.
پس پسر را بکشید و بگذارید مرد به دنیا بیاید. شازده را بکشید. شازده کوچولو را.
نویسنده: ابراهیم قربانپور
بسیار دقیق! دنیایی که از کودکی بیش از اندازه رنج می برد.
ممنون از لطف شما