کتاب «خیال کن رفتهام» اثری است از «آدام هزلت» که در سال 2017 به چاپ رسیده و جزو آثار راه یافته به مرحله نهایی جایزه پولیتزر و جایزه ملی کتاب آمریکا است. این رمان چند سال پیش به فارسی برگردانده و منتشر شد.
تعریف یک خطی داستان
برحسب عادت، بعد از خواندن کتاب سری به سایتهای مختلف زدم تا ببینم یادداشتی درباره این کتاب پیدا میکنم یا نه، که طبق معمول چیزی دستگیرم نشد؛ فقط قصه یکخطی کتاب را دیدم، که البته همان هم به نظرم دقیق نیامد؛ هرچند حتی در خلاصه انگلیسیاش هم اینطور گفته شده که مارگارت پیش از ازدواج متوجه میشود که همسرش به خاطر افسردگی در بیمارستان بستری شده و دکتر هم به او میگوید که هر لحظه ممکن است این بیماری برگردد، و حالا مارگارت باید تصمیم بگیرد این مرد را همینطور رها کند یا با او ازدواج کند؛ مارگارت گزینه دوم را انتخاب میکند.
این تعریف از نظر من دو اشکال دارد؛ اول اینکه شخصیت اصلی مارگارت معرفی میشود و دوم اینکه به ما میگوید قصه درباره خانمی است که تصمیم میگیرد با مردی که دچار افسردگی است بماند. که هر دو این گزارهها اشتباه هستند. اگر من بخواهم قصه را تعریف کنم اینطور مینویسم: داستان درباره بیماری (افسردگی) پدر خانوادهای پنج نفره است که زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد. شاید خیلی دقیق نباشد، اما درست است.
داستانی مدرن با پنج راوی
رمان رئال آدام هزلت شکل و فرمی مدرن دارد و از پنج راوی برای پیشبرد داستان بهره میبرد. هر کدام از اعضای این خانواده پنج نفره از زاویه نگاه خود به شرح آنچه بر خود و خانواده میگذرد، میپردازد. اولین صحنه داستان توسط اَلِک، کوچکترین عضو خانواده روایت میشود و با شرح وضعیت و احوال خودش، خبر از حادثهای میدهد؛ البته مانند بسیاری از کارهای مدرن، این صحنه پیشنمایشی از آینده (فلش فوروارد) است. بعد از او، نوبت روایت مایکل میشود که کمی سربهسرمان بگذارد و کاری کند از خودمان بپرسیم واقعا منظورش چیست؟! بعد از صحبتهای این دو، تازه قصه آغاز میشود و راویاش هم مارگارت، همسرِ جان است.
کتاب به دو بخش تقسیم شده، که بخش اولش با روایت مارگارت آغاز و با صحبتهای جان تمام میشود. گفتم روایت مدرن است؛ هرکدام از این راویها نه تنها زاویه دید خودشان را دارند، که قصه خودشان را هم تعریف میکنند، نه لزوما قصه شخصیت اصلی را. این است که ما با برشهای مختلفی از قصه این خانواده روبهرو هستیم.
معرفی کتاب «پنجشنبههای خانم جولیا»
هرکدام از راویها، لحن و زبان خودشان را دارند و زمانی که در حال شنیدن کلامشان هستیم میدانیم که چه کسی در حال تعریف کردن است. (طبیعتا در این جمله به طور ضمنی از برگردان فارسی داستان هم تعریف میکنیم. مترجم بهخوبی توانسته لحنهای مختلف را در فارسی هم حفظ کند.) این اتفاقی است که در برخی نمونههای داخلی رخ نمیدهد؛ یعنی داستان چند راوی دارد اما اگر اسم روایتکننده را کنار بگذاریم، اصلا متوجه تغییر زاویهدید و راوی نمیشویم و تفاوتی هم در گفتارشان حس نمیکنیم.
در روایتهای «خیال کن رفتهام» اما هر شخصیتی ویژگیهای روایی خودش را دارد. برای مثال در جایی که جان، پدر خانواده قصه را روایت میکند، لحظهها کش میآیند و جزئیات بیشتری را از او می شنویم، و از طرفی هم گفتوگوی (دیالوگ) زیادی در روایتش نمیخوانیم. این ظرافت درباره حسهای گوناگونی نظیر شوخطبعی، آهسته یا تند صحبت کردن، نگران بودن، خونسردی و علایق شخصی راوی با دقت رعایت میشود.
افسردگی؛ شخصیت اصلی داستان
مشخصه دیگری که در نقد کتاب «خیال کن رفتهام» باید به آن اشاره کرد نقطه قوت اصلی داستان، یعنی توصیف بیماری (نوعی افسردگی) است؛ طوری که میشود که شخصیت اصلی و هسته اصلی قصه را همین افسردگی دانست. درگیری پدر خانواده با این بیماری برای مخاطب کاملا ملموس است و قصه، تصویری دقیق از آن روبهرویش میگذارد. پدر خانواده -همانطور که پیشتر هم گفته شد- در جوانی هم دچار این افسردگی بوده، بدون اینکه دلیل خیلی خاص و مشخصی برای آن باشد. و نکته هم همین است که دلیلی برای آن شرح داده نمیشود و قرار هم نیست حتما موضوع و اتفاقی ناراحتکننده در پشت این قضیه باشد؛ هیولای افسردگی دست از سر میزبانش برنمیدارد.
اگر اشتباه نکنم این اولین اثری است که از آدام هزلت به فارسی برگردانده شده. همانطور که گفته شد، ترجمه خوب و درستی دارد. فقط در پایان به این نکته هم اشاره کنیم که حتی اگر نسخه اصلی را هم نخوانده باشید، با کمی هوشمندی میتوانید حدس بزنید که نسخه فارسی دچار تغییرهایی شده تا بتواند در ایران منتشر شود.
کتاب | خیال کن رفتهام |
نویسنده | آدام هزلت |
مترجم | آیدا عباسی |
ناشر | همان |