خیلیها خیال میکنند انسان به پیشرفتهای خیرهکنندهای رسیده که در تصور ما هم نمیگنجد. اگر نگاهمان به وسایل الکترونیکی و برنامههای کامپیوتری و چیزهایی از این دست باشد، شاید بگوییم حق با آنهاست، ولی این تنها ظاهر قضیه است. آدمیزادی که هنوز نمیداند چطور باید با یک فرد معلول برخورد صحیحی داشته باشد، هنوز انسان بودن را هم بلد نیست. این مقدمه شاید زیادی جدی و اخمو است برای معرفی اثری بامزه و مخصوص گروه سنی کودک و نوجوان؛ از کتاب اتفاقات کماهمیت زندگی یک کاکتوس حرف میزنم که در دل داستانش، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
رمانهای نوجوانانه دنیای دوستداشتنی و جذابی دارند؛ آنقدر جذاب که حتی وقتی از آن دوره سنی عبور میکنیم هم دلمان میخواهد گاهی سراغ یکی از آن کتابها برویم یا حتی بخواهیم رمانی مثل هاکلبریفین را دوباره بخوانیم. به خاطر ارتباط ویژهای که مخاطب کمسن و سال با داستان برقرار میکند، دیدن قهرمانان نوجوانی که در پی جهانی تازه هستند، خواندن قصهای ساده و دوستداشتنی و بسیاری دلیل دیگر، این داستانها در ذهن ماندگار میشوند. خیلی وقت بود که میخواستم از رمانی نوجوانانه بنویسم و حالا با خواندن کتاب «اتفاقات کماهمیت زندگی یک کاکتوس» این فرصت پیش آمد.
ماجرای کتاب «زندگی یک کاکتوس»
داستان «زندگی یک کاکتوس» درباره دخترکی 13 ساله است که مشکل جسمانی دارد و حالا به خاطر موقعیت تازه کاری پدرش ناچار است از خانه و شهری که به آن عادت کرده به محل تازهای برود. «اَوِن گرین» که از بدو تولد بدون دست بوده، با کمک پدر و مادرش توانسته است این محدودیت را نادیده بگیرد و بسیاری از کارهایش را خودش انجام بدهد، اما ورود به شهری دیگر و دیدار با آدمهایی جدید چالشی است که ناچارا با آن روبرو میشود.
داستان که واقعگراست، از دید اول شخص و از زبان قهرمان قصه روایت میشود؛ دخترکی سختکوش، شوخطبع، کنجکاو و کمی خجالتی که داستان را از مشکل جسمی خاصش شروع میکند. مخاطب در همان ابتدای کار و با شوخیهایی که راوی تعریف میکند، میفهمد که اَوِن با این مشکل کاملا کنار آمده و در این قصه قرار نیست ماجرای غصهدار بدون دست بودن او را بخواند. میتوان گفت که داستان مقدمهای طولانی دارد؛ راوی میخواهد اول تصویر شخصیت و شهر جدید را در ذهن ما بسازد و بعد سراغ چالشها و موضوع اصلی برود.
کنجکاوی ما و شخصیت اصلی
لحن بامزه و شوخ دخترک ما را با خودش همراه میکند؛ ضمن اینکه کنجکاو هستیم بدانیم او چطور بدون دست، کارهایش را انجام میدهد. از طرفی او و خانوادهاش در حال رفتن به شهری دیگر هستند و مخاطب دوست دارد درباره آن منطقه بیشتر بداند. تمام اینها باعث میشود که قصه شروعی جذاب و پرقدرت داشته باشد. باید این نکته مهم را هم اضافه کرد که در این بخش، با وجود اینکه قابلیت بسط دادن شخصیت و قصه و توصیف موقعیت و شرح ماجراهای بامزه زیاد است، راوی پرحرفی نمیکند.
بعد از استقرار این خانواده در خانه تازه، با آدمها و مکانهای دیگری آشنا میشویم و نشانهای مرموز هم مشاهده میکنیم که میدانیم قصهای دیگر در خود دارد؛ این دو موضوع هم باعث میشود همراه روایت خطی و ساده بمانیم. باید به این نکته هم اشاره کنم که فصلبندیهای کوتاه هم به خوانش بهتر قصه کمک میکند.
اما در میانه داستان، دیگر آن قوت و قدرت ابتدایی را نمیبینیم. ما مشکلهای قهرمان داستان و چند شخصیت دیگر را میبینیم و مایلیم از رازی که مطرح میشود هم سر دربیاوریم، اما راوی کمی دچار پراکندهگویی میشود و همچنین روایت قصه بدون دلیل خاصی کُند پیش میرود. با این حال، به دلیل شخصیت تاثیرگذار قهرمان ماجرا و لحن شوخ او و دیگر موضوعهایی که اشاره شد، مخاطب دست از داستان نمیکشد.
راوی کتاب هم به طور مشخص میخواهد ما را کنجکاو کند و ضمنا کمی هم بامزه است، در همان اوایل داستان به نوعی آنچه که قرار است ببینیم را تیتروار می گوید: «هرگز تصور این را هم نمیکردم که غرب وحشی را نجات دهم، وسط صحرا برای یک جمعیتی برنامه اجرا کنم، و پرده از یک راز بردارم. بههرحال، خودتان که ببینید چه کارهایی میتوانم بکنم، شگفتزده می شوید.»
گفتوگو
نکته دیگر این کتاب، استفاده از گفتوگوهای ساده است. راوی قصه از عنصر گفتوگو بیشتر برای ساختن صحنه بهره میبرد. برای چنین قهرمانی، این امکان و ظرفیت وجود داشت که گهگاهی جملهای مهم و تاثیرگذار از دهانش بشنویم. و یا در همکلامی با دیگر شخصیتها، گپ و گفتهایی دور از کلیشهای که در ذهن داریم شکل بگیرد؛ نمونه خوب این اتفاق را در یکی از صحنههای میانه کتاب، در اتومبیل مادر اَوِن مشاهده میکنیم.
داستان «اتفاقات کماهمیت…» روی سوژه مهمی دست میگذارد: برخورد مناسب و درست با افرادی که دچار معلولیت یا بیماری خاصی هستند. قصه بسیار روان است و مخاطبش را همراه خود نگه میدارد؛ هرچند که به نظر میرسد که نویسنده تاکید و تمرکزش بیشتر بر آموزش و ارائه نگاه درست به معلولین و افراد با بیماری خاص بوده، اما موفق شده داستانش را خوب تعریف کند. برگردان فارسی کتاب هم از آیدا عباسی است، که پیشتر هم کتاب خیال کن رفتهام را با ترجمه او خوانده بودیم.
بخشی از کتاب اتفاقات کماهمیت زندگی یک کاکتوس
پایم را آوردم بالا و باهاش کتاب را باز کردم و با انگشتان چالاکم ورقش زدم تا رسیدم صفحه بیستوسه. گفتم: «میبینی؟ خودم میتونم.»
لبخندی عصبی زد و گفت: «از کجا یاد گرفتی این کار را بکنی؟»
شانهام را بالا انداختم و گفتم: «وقتی پاهات تنها چیزیه که داری، خودتم تعجب میکنی که چه کارهایی میتونی باهاش بکنی.»
کتاب | اتفاقات کماهمیت زندگی یک کاکتوس |
نویسنده | داستی بولینگ |
مترجم | آیدا عباسی |
ناشر | پرتقال |