گمان کنم همانقدر که نویسندههای کلاسیک روس برای کتابخوانها آشنا هستند، تصویر نویسندههای امروزی و معاصر ناآشنا و مبهماند. برای امتحان هم که شده بد نیست نگاهی بیندازید به این اسمها: «دینا روبینا»، «لودمیلا اولیتسکایا»، «پتروشفسکایا»، «آندری گلاسیموف»، «ویکتور پلوین»، «میخاییل یلیزاروف» و «زاخار پریلپین». این نویسندهها که نام بردیم، از نویسندههای مشهور و خوب امروز روسیهاند که قصههایشان در کتاب «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید» آمده است.
درباره اسم کتاب
بگذارید از عنوان این مجموعه شروع کنیم؛ این عنوان اسم یکی از داستانهای همین مجموعه است به نویسندگی میخائیل یوریویچ یلیزاروف، که در واقع عنوان مجموعه داستان خودش در سال 2012 است. تفاوت این مجموعه از سایر آثاری که از ادبیات روس سراغ داریم، از همین عنوان شروع میشود.
9 داستانی که در این مجموعه کنار هم قرار گرفتهاند، همانطور که در مقدمه و پشت جلد کتاب هم نوشته شده، جهانشان «کموبیش» به هم نزدیک است. قصهها با وجود تفاوتهایی که در فضا، تم داستانی و شخصیتهایشان دارند، در لایههای زیرینشان ارتباطی به هم پیدا میکنند و همین نخ تسبیح باعث میشود که بعد از خواندن هرکدام از آنها، چندان حس آشفته و پراکندهای نسبت به کتاب پیدا نکنیم.
روایت داستانهای کتاب رفتیم بیرون سیگار بکشیم هفده سال طول کشید
تفاوتی که حرفش است، با توجه به سال نوشته شدن این داستانها، طبیعی به نظر میرسد. جامعهای که دگرگون شده، رهبری نظیر گورباچف را به خودش دیده و دامنه تغییراتش بسیار گسترده است و ادبیات هم از این دگرگونی تاثیر گرفته و این را در هرکدام از قصههای این مجموعه به خوبی میبینید؛ هم در تم داستانها و هم در شکل و فرم روایت. یکی از نمونههای خوب، قصه «نیکا»ست که در حین خواندن یک سوال در ذهنتان چرخ میزند و نویسنده با مهارت، با یک غافلگیری جالب در انتهای اثر جوابتان را میدهد. در این داستان، در کنار مهارت نویسنده در غافلگیر کردن مخاطب، با خلق تصویرهایی از تنهایی شخصیت اول روبهرو هستیم، و از طرف دیگر، پلوین از فضاهای اطراف و محیط داستان برای کنایه زدن و گفتن حرفهایش در کنار متن اصلی بهره میبرد.
و یا در جای دیگری میخوانیم «هوا لنینیترین شکل ممکن را داشت…» (ص 125) این ویژگی در چند اثر دیگر هم به چشم میخورد. همینطور استفاده از عنصر غافلگیری که در قصه آندری گلاسیموف به شکلی مشابه تکرار شده، هرچند در مقایسه با داستان «نیکا»، قوت و قدرت کمتری دارد. به این خاطر که در «نیکا» تمامی اجزای داستان مانند موم در اختیار خالق اثر هستند، با ساختاری مناسب، خواننده را در موقعیت داستان قرار میدهد و کنار قهرمان قصه مینشاند، از نشانهها در جای درست بهره میبرد و پرحرفی هم نمیکند. حتی در بخشی از قصه بازیاش میگیرد و هیچکاکوار به ما میگوید اصل قضیه چیست. بی شک آثار این مجموعه از خوبهای روسیهاند، اما شاید بتوان گفت هیچکدام پختگی داستان «نیکا» را ندارند.
گفتم در قصهها، به طور گذرا اشارههایی به رویدادهای سیاسی هم میشود. در ماجرایی که عنوان کتاب از آن گرفته شده، قهرمان قصه، فرد لاغراندامی است که ذوق هنری دارد و دانشجوی زبان و ادبیات است و رفقایی در همین خط فکری دارد، صرفا به خاطر توهین دختری «خوشگل و بیحیا» به اندام نحیفش، تصمیم میگیرد به باشگاه بدنسازی برود تا از این وضع دربیاید. در همین حال است که میگوید:
برای آشنایی با نویسندههای معاصر روس، و همچنین خواندن یک مجموعه داستان استخواندار، این کتاب پیشنهاد میشود. برخی قصههایش را میتوان دوباره خواند و لذت بیشتری هم برد. در پایان هم حیف است اشارهای به ترجمه بسیار خوب و روان و تمیز آبتین گلکار نکنیم. مترجمهای خوب را به یاد داشته باشید؛ با دنبال کردن کارهایشان هم ازشان حمایت میکنید و هم خودتان از خوانش کتاب خارجی لذت میبرید.
نویسنده | نویسندگان معاصر روس |
مترجم | آبتین گلکار |
ناشر | چشمه |