فقر به شکل عجیبی با فوتبال گره خورده است. بسیاری از ستارههای تکرارنشدنی مستطیل سبز، کودکیشان را در تنگدستی و نداری گذراندهاند. از اسطورههای خودمان در ایران تا اعجوبهای مثل مارادونا در آرژانتین یا فوق ستارهای مانند کریستیانو رونالدو در پرتغال، مهر تاییدی بر درستی این گزاره هستند. آلبر کامو هم که در خانوادهای فقیر به دنیا آمد، پیش از آنکه به نوشتن علاقهمند شود عاشق فوتبال شد.
هرچند که مادربزرگش مخالف این عشق بود و سعی میکرد نگذارد کامو دنبال توپ برود، نمیتوانست مانع این شور دوران نوجوانی شود. شاید این مخالفت هم از سر فقر بود؛ چرا که کفشهای نوهاش در اثر فوتبال بازی کردن سابیده میشد و از بین میرفت. حتی شاید به همین خاطر بود که کامو توی دروازه میایستاد تا تحرک کمتری داشته باشد و کفشهایش عمر بیشتری کنند.
وقتی حرف از فقر میشود ممکن است هر کسی تصویری متفاوت از آن در ذهنش بسازد. پس برای اینکه در خصوص فقر خانواده کامو تصویری دقیقتر داشته باشید باید بگویم که او در یک خانه سه اتاقه و تنگ به همراه مادر، مادربزرگ و دو داییاش زندگی میکرد؛ آپارتمانی که برق نداشت و از آب لولهکشی هم بینصیب بود. این واقعیت در کتاب «فلسفه کامو» اثر ریچارد کمبر مطرح شده است. البته خود کامو هم چند باری در مصاحبههایش به این روزها و درسهایی که از آن گرفته، اشاره میکند. نویسنده کتاب بیگانه میگوید: «من آزادی را در آثار مارکس نیاموختم، بلکه خود آن را در دل فقر شناختم.»
کامو که برای فوتبال بازی کردن حاضر بود سرزنشها و تنبیههای مادربزرگش را به جان بخرد، در سال ۱۹۲۸ فوتبال را به شکلی جدیتر در باشگاه «مون پانسیه» شروع کرد. یک سال بعد و در سال 1929 به عنوان دروازهبان، به تیم جوانان دانشگاه ریسینگ الجزایر (RUA) پیوست. اما مشکل جسمیاش اجازه نداد این شور و شوق و ماجراجویی نتیجهبخش شود. در دسامبر همان سال نشانههای بیماری سل بر او ظاهر شد. کامو ناچار شد فوتبال را کنار بگذارد.
یک جمله جالب از او درباره فوتبال وجود دارد که به احتمال زیاد شنیدهاید؛ «خیلی زود یاد گرفتم که توپ هیچگاه از طرفی که فکر میکنید نمیآید و این درس، در زندگیام -به خصوص در پاریس که هیچکس با دیگری روراست نیست- خیلی به دردم خورد.» بههرحال او که فوتبال را به تئاتر ترجیح میداد، راهی برایش باقی نماند جز اینکه فقط تماشاگر فوتبال باشد.