کم نیستند کتابخوانهایی که اهمیت زیادی برای اسم کتاب قائلاند و عقیده دارند نویسندهای که خلاقیت به خرج میدهد و عنوانی خاص و جذاب و غیرکلیشهای انتخاب میکند ارزش این را دارد که برایش وقت بگذارند. اسم کتاب «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» به تنهایی میتواند نظر کتابخوانها را جلب کند و سمت خودش بکشاند.
رمان پرفروش سال 2019
بدون شک عنوان کتاب تاثیر زیادی روی برخورد اولیه مخاطب با کتاب دارد. شاید به همین دلیل هم بوده که رمان «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفته است. نمیدانم وقتی میخوانید «پرفروش» چه تصویری در ذهنتان شکل میگیرد، اما اول باید یادآوری کنم جایی که کتاب پرفروش شده، میزان مطالعه سه چهار دقیقه نیست و تیراژ کتابها هم پانصد تایی نیست.
تنها در نیمه اول سال میلادی بیش از 900 هزار جلد از کتاب «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» به فروش رفته است. فکر میکنم تصویر «پرفروش» برایتان کمی واضحتر شد! برای اینکه این تصویر در ذهنتان درستتر شکل بگیرد باید عرض کنم که این رمان شش ماه قبل موفق شد کتاب «شدن» میشل اوباما را کنار بزند و در صدر جدول پرفروشترینهای سال 2019 قرار بگیرد.
دیلیا اوئینز؛ نویسنده جانورشناس!
حالا که با این عدد و رقمها آشنا شدید، میخواهم میزان تعجبتان را بیشتر کنم؛ دیلیا اوئینز، نویسنده این کتاب در اصل جانورشناس است! یعنی راستش را بخواهید این کتاب اولین رمان این بانوی گرامی است. اوئینز که طبیعت را بهترین دوست خودش میداند، در حال حاضر در آیداهو زندگی میکند و تا به حال هم چندین کتاب درباره موضوع مورد علاقهاش نوشته است؛ از جمله سه کتاب مستند درباره طبیعت آفریقا. او در این زمینه هم موفق بود و توانسته جایزه جان باروز (نوشتن درباره طبیعت) را دریافت کند.
قصه کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند
اما برسیم به قصه این رمان. ماجرای یک خطیاش را میتوان اینطور گفت: سختیها و مشکلهای دختری که اعضای خانوادهاش او را در خردسالی رها کردهاند تا تنها در دل طبیعت بکر کارولینای شمالی با پدر کجخلقش زندگی کند. گمانم برای جذب شدن همین یک خط هم کافی باشد. یکی از ویژگیهای این رمان (که البته الآن شما هم میتوانید حدس بزنید) توصیف طبیعت است. این موضوع را از همان ابتدای کتاب متوجه میشوید. نگاهی به خطهای اولیه داستان بیندازید: «صبح ماه اوت، چنان گرم و سوزان بود که رطوبت مرداب، بلوطها و کاجها را از مه پوشانده بود. برگهای نخل مرداب، برخلاف همیشه بیحرکت بودند و فقط تماس بال مرغهای ماهیخواری که از تالاب بلند میشدند، آنها را آهسته تکان میداد…». این رمان 482 صفحهای را آرتمیس مسعودی ترجمه کرده است.
بخشی از کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند
«کیا هر بار پایش را از ایوان بیرون میگذاشت، به انتهای کوچه نگاه میکرد. با خودش فکر میکرد با آنکه اخر بهار اسن و گلهای گلیسینهای وحشی دارد تمام میشود و مادرش اواخر تابستان گذشته آنها را ترک کرده است، باز هم ممکن است مادر را ببیند که با همان کفشهای گوست سوسماری تقلبی دارد از روی ماسهها به طرف خانه میآید. حالا که او و پدر، ماهیگیری و صحبت میکنند، شاید دوباره بتوانند یک خانواده باشند.»