احتمالا نام نویسنده کتاب «سقوط در آینههای خویشتن» برایتان آشنا نیست، چون این اولین کتابی است که از اورزولا پریس در ایران ترجمه و چاپ شده، اما شاید پدر نویسنده را بشناسید؛ ماکس فریش.
ماکس فریش، نمایشنامهنویس و معمار معروف سوئیسی است که در کشورمان او را بیشتر به خاطر نمایشنامه «آندورا» میشناسند. شاید بگویید کتاب را معرفی کن و ما با پدرش چکار داریم، اما راستش را بخواهید ما دقیقا با پدر نویسنده سر و کار داریم؛ کتاب «سقوط در آینههای خویشتن» هرچند که رمان است، اما روایتی برگرفته از زندگی واقعی نویسنده و رابطه او با ماکس فریش است.
یادداشتهای روزانه
رمان به شکل یادداشتهای روزانه نوشته شده، هرچند این یادداشتها توالی تاریخی مشخصی ندارند و پراکندهاند؛ به احتمال زیاد هم با همین بخش از ماجرا مشکل خواهید داشت؛ یادداشتهایی که نظم زمانی ندارند و میتوان گفت گاهی وقتها در موضوع هم انسجام پیدا نمیکنند. با وجود اینکه کلمه کلیدی تمام کتاب «ماکس فریش» است و مدام در حال شناخت او و همچنین رابطه اورزولا با او هستیم، گاهی پرشهایی که از نقطهای به نقطه دیگر اتفاق میافتد، تمرکز را از ما دور میکند. این مساله در چند بخش در صفحههای ابتدایی کتاب بیشتر به چشم میخورد.
البته این نکته را هم باید در نظر بگیریم که مخاطب کتاب، کسی است که «ماکس فریش» را میشناسد و حالا میخواهد رابطه پدر و دختر را ببیند، با وجه درونی فریش آشنا شود و احتمالا کشفهایی در خصوص زندگی شخص او هم داشته باشد؛ با توجه به اینکه در کشور ما ماکس فریش آنطور که باید و شاید شناختهشده و معروف نیست، کتاب بخشی از جذابیتش را از دست میدهد.
شروع خوب «سقوط در آینههای خویشتن»
جمله ابتدایی رمان توجه را جلب میکند («پس فریش پدر شماست؟») و ظاهرا نویسنده این جمله را انتخاب کرده تا آن ضربه اولیه شنیدن اسم «فریش» را به مخاطب وارد کند. و به خاطر همین است که بعد از بند اول داستان، سراغ ماجرای دیگری میرود و با یک مقدمه کوتاه، حرف زدن درباره رابطه خودش و پدرش را شروع میکند. رابطهای که چندان گرم و صمیمی نیست. همان حرفی که نویسنده بعدتر در مصاحبهای گفت: «در من نویسنده مشهوری بود اما پدر خوبی نبود».
تصویر این جمله در کتاب به خوبی منعکس شده و از همان ابتدا متوجه میشویم که آن رابطه گرم و نزدیک پدر و دختری که در ذهن داریم، بین اورزولا و ماکس اتفاق نمیافتد. «ماکس نفهمید که تا چه حد برای من سخت بود که دختر او باشم و اسم او را دنبال خود بکشم.» (ص 22). از این دست حرفها در جای جای کتاب پیدا میشود. اورزولا در مصاحبهاش میگوید: «دلتنگی و خشم دستمایه نوشتن این کتاب شد».
اگر کتاب را دارای دو وجهِ «رمان بودن»، و «شناخت بیشتر فریش و رابطه دخترش با او» بدانیم، بهتر است به وجه دومش توجه کنید تا از این کتاب دلسرد نشوید. این را هم باید اضافه کنم که کتاب «سقوط در آینههای خویشتن» یکی از معدود کتابهایی است که حق امتیازش خریداری شد، نویسنده در جریان تغییرهای کتابش (در ترجمه) بود و حتی به ایران هم سفر کرد و در نمایشگاه کتاب تهران حضور داشت.
بخشی که جالب بود، قسمتی است درباره کتابهایی که پدرش به او هدیه میداد میگوید:
«بعدها هم پدرم مجموعه آثار برشت، شامل نمایشنامهها و شعرهای او را از نشر ادبی «زورکامپ» به من هدیه داد. هدیهای که از او گرفته بودم مثل پارهای از قلب پدرم بود؛ او من را هم در عشق خود شریک کرد و با آن هدیه اعتمادش را به من و به اینکه من هم میتوانم برشت بسیار گرامی را درک کنم و قدرش را بدانم، نشان داد. گویی پدرم از طریق کتابهای برشت من را به دنیای خودش برده بود.»
کتاب سقوط در آینههای خویشتن، اورزولا پریس
کتاب | سقوط در آینههای خویشتن |
نویسنده | اورزولا پریس |
مترجم | سهیلا پشنگ |
ناشر | افراز |
فرید دانشفر