حضور «ژانر وحشت» در ادبیات داستانی ایران کمرنگ است. البته در این دو سه سال اخیر فعالیتهایی انجام شده تا به این بخش بیشتر از قبل پرداخته شود. کتاب سورمهسرا نوشته رامبد خانلری یکی از کارهایی است که در بخش سیاه مجموعه کتابهای «سمر» (کتابهای ژانر وحشت) نشر بان و آگه به چاپ رسیده است.
داستان سورمهسرا
تمام حادثه داستان در یک شب و در یک مکان رخ میدهد. سه سال بعد از خودکشی همسر راوی، نامهای با خط همسر و مُهر اداره پست سرمهسرا به دست راوی داستان میرسد؛ نامه یک یا دو شب قبل نوشته شده بود. همین تعلیق باعث میشود تا خواننده همراه راوی به سرمه سرا برود و ببیند سرمهسرا کجاست و چطور جایی است؟ وهم، خیال و فضای وحشت در شروع داستان، هیجانِ خوانشِ داستان را برای خواننده دو چندان میکند.
راوی بین خیال و واقعیت سرگردان است. نمیداند خواب میبیند یا مُرده است و در عالم بعد از مرگ سرگردان؟ این که زنِ مردهاش (هدیه) سه سال بعد از مرگش نامهای به او بنویسد جای خوشحالی دارد یا نه؟! چرا هدیه باید همسرش را تا سورمهسرا بکشاند؟ اسمی که تا آن روز به گوشش نخورده بود. راوی در مسیر با اغلب نزدیکانش روبرو میشود که حالا برای راوی غریبهاند و این حس ناآشنایی و غریبه بودن شخصیتها به خوبی به خواننده القا میشود.
تعبیرهای زیبای کتاب سورمهسرا
حضور شخصیتهای مختلف در داستان، بیدلیل نیستند. از پیرمردی که در تاریکی قبرستان با دخترش (اشرف) حرف میزند تا عزیز، باغبانی که به گمانش اگر آب پای قبرها ریخته شود، مُردهها در شکل درخت از خاک جوانه میزنند. نویسنده تعبیرهای زیبایی هم به کار برده است. نمونهای از این تعبیرها در کتاب سورمهسرا را باهم بخوانیم.
«خاک مادره، همه چیز از دل خاک میآد بیرون. آب هم پدره، خاکی که آب ببینه آبستن میشه، هر چی تو دلش باشه میشه نطفه، جوونه میزنه و از خاک سر میکشه بیرون، میخواد ترب باشه، میخواد آدم باشه، هر چی باشه از دل خاک میکشه بیرون» (ص 74).
روایت رامبد خانلری
«سیاهی شب»، حضور در «قبرستان» و ترس و کابوس راوی، تنها ابزار نویسنده برای نوشتنِ داستانی با ژانر وحشت نیست. به نظر من نقطه عطف و اوج هیجان داستان زمانی است که راوی به ستوه میآید و شروع میکند به بهمریختگی و فریاد زدن. اوج داستان و توصیف نویسنده در این مرحله ستودنی است. آنقدر رامبد خانلری زیبا، فروپاشی و بهم ریختگی راوی را به تصویر میکشد که خواننده تمام تصویر را به عین در مقابل چشمانش میبیند. من نگران بودم که در آخر داستان با پایانی ضعیف و کلیشهای برخورد کنم، اما این توهم و نگرانی من بیهوده بود.