کتاب «گوشه نشین» نام تنها رمان نویسندهای است که نمایشنامه معروف «کرگدن» را از خود به جا گذاشته. در اینجا سعی داریم فارغ از وجه نمایشنامهنویس بودن اوژن یونسکو و آثاری از او که در تئاتر روی صحنه رفته، نگاهی داشته باشیم به این کتاب.
داستان کتاب گوشه نشین
کتاب «گوشه نشین» ماجرای کارمند جزئی را تعریف میکند که با رسیدن ارثیهای از عمویش، به یکباره زندگیاش تغییر میکند. این موضوع در همان ابتدای داستان مطرح میشود، اما حتی پیش از این، و در همان خطهای اول، نکتههای جالبی وجود دارد. بگذارید یکی دو خط ابتدای رمان را بخوانیم و بعد دربارهاش صحبت کنیم: «سيوپنج سالگي وقت كنار كشيدن از مسابقه است؛ البته اگر مسابقهای در كار باشد. من درست در شرايط چنين انتخابي بودم.». نکته اول اشاره به «کنار کشیدن» دارد؛ به نوعی همان پوچگرایی را در اندیشه شخصیت اول این داستان میبینیم. در واقع در همان لحظه اول، نویسنده ضربهاش را به مخاطب میزند؛ هم شروع جالبی برای یک داستان دارد و هم تکلیفش را با خودش و مخاطبش مشخص میکند.
زندگی مسابقه است
نکته دیگر تشبیه زندگی به مسابقه است. افرادی که به قول خود یونسکو در خیابان توی هم میلولند و بعد از کار حتی سری به کافه توی مسیرشان نمیزنند، از دید این شخصیت در حال مسابقه دادن هستند و اینکه او در یک اتفاق به ثروتی دست پیدا کرده، حالا «برنده» این ماجراست و حالا دیگر نیازی ندارد مانند قبل سر کار برود و زندگی کارمندی داشته باشد. با این حال، خودش هم در گفته خودش تردید دارد و به همین خاطر است که اضافه میکند «البته اگر مسابقهای در کار باشد». و نکته سوم حضور شخصیت در شرایطی است که باید دست به انتخاب بزند؛ بماند یا کنار بکشد. رسیدن ارثیه به او باعث میَشود به زندگی ادامه بدهد و از پولی که به دستش آمده خوب استفاده کند؛ در واقع به شیوه خودش خوش بگذراند.
او که در هتل زندگی میکرده، به خانهای بزرگ میرود، چیدمان خانهاش را تغییر میدهد و خدمتکاری هم به کار میگیرد. اوژن یونسکو چند صفحه را به همین موضوع اختصاص میدهد و نونوار کردن وسایل خانه را با همان لحن سرد و خشک تعریف میکند. با تمام اینها، شخصیت اول قصه آرام نمیگیرد و تقریبا در هیچ لحظهای در این تغییرها، خوشحال بودن را در او نمیبینیم. در ادامه نیز با واگویههای درونی او روبرو هستیم و با پرسشهایی که مدام در ذهنش وول میخورند. او کاملا سرگردان است و نظرهای مختلفی درباره آدمها میدهد. نه میداند باید چکار کند و نه میداند رویهای که در پیش دارد درست است یا نه.
«من آدم شورش نبودم. آدم تسلیم هم نبودم چون نمیدانستم باید تسلیم چه چیزی شوم یا چه جامعهای را برای شاد زیستن باید در نظر داشته باشم.» (ص 18)
بیعملی شخصیت اول کتاب گوشه نشین
کسی که حتی نمیداند با پول به دست آمده چکار کند، و هیچ فکر دقیق و مناسبی برایش ندارد؛ این موضوع نشاندهنده همان تفکر پوچی است که در ابتدا هم به آن اشاره کردیم. او نهایتا پولش را به سه سردفتر میدهد تا هفت درصد سود بگیرد و زندگیاش را بگذراند. یعنی عملا هیچ فعالیت و جنبشی در او برای کار و استفاده درست از موقعیت پیشآمده وجود ندارد. این طرز فکر را در شکلهای مختلفی در این داستان میبینیم؛ مثلا در جایی دیگر از اعضای هیئت مدیرهای میگوید که درباره غذایشان صحبت میکنند اما به کارمندانی که در آنجا مشغول کار هستند حتی نگاهی هم نمیاندازند. و تنها زمانی که شروع به نوشیدن میکند، از دست این فکرها خلاص میشود.
«اما همینکه سومین یا چهارمین نصفه را خوردم همهچیز به نظرم شاد و خندهآور آمد…» (ص 14)
این فضای رخوتآور و کسلکننده را در سرتاسر داستان میبینیم. قهرمان قصه از بسیاری چیزها با دلسردی یاد میکند و تعریف مفاهیم بدیهی، نظیر خودخواهی و دیوانگی نیز برایش سوال هستند. در این حال و هوا است و فقط خوابیدن را چاره کار میداند و انگیزه و حوصلهای برای کار دیگری ندارد.
«خواب، پناه بود. اما نمیتوانستم تمام روز را بخوابم. افسوس!» (ص 66)
داستان کتاب گوشهنشین همانند قهرمانش خستهکننده است و قرار نیست شما را از چیزی شگفتزده کند، ماجرایی عجیب پیش روی شما بگذارد و یا دست به حرکتی نو بزند. اگر اهل شنیدن واگویههای درونی و طرح پرسشهایی درباره انسان و وجود و دنیا هستید، میتوانید سراغش بروید. حواستان باشد چیز بیشتری از آن نخواهید!
اطلاعات کتاب گوشهنشین
ناشر: ققنوس
نویسنده: اوژن یونسکو
مترجم: بهاره مرادی