یکی از خبرهایی که در صفحه حوادث روزنامهها میخوانیم در قالب داستان درآمده؛ داستانی که از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب روشن میکند. از کتاب «شیدا و صوفی» اثر چیستا یثربی حرف میزنیم که حدودا یک سال پیش منتشر شد.
برگرفته از واقعیت
وقتی با شخصی طرف هستیم که سالیان سال است با تئاتر و کتاب پیوندی تنگاتنگ دارد و نگاهش به حوزه کاری خودش حرفهای است، شاید مهمترین موضوع این باشد که نبض مخاطب را در دست داشته باشد. و همینطور هم است. کتاب «شیدا و صوفی» مخاطب را همراه خودش میبرد. چیستا یثربی در تازهترین اثرش، آنطور که خودش در جایی گفته، طرح داستان را از ماجرایی واقعی گرفته و دست به قلم برده است. البته ماجرایی که در واقعیت رخ داده، لزوما دلیل بر این نمیشود که باورپذیر هم باشد. در واقعیت شخصی ممکن است بدون هیچ دلیلی دست به کاری به شدت عجیب بزند، اما بیان کردن چنین چیزی در داستان یا امکانپذیر نیست و یا دستکم ساده نیست.
داستان شیدا و صوفی
داستان خیلی زودتر از آن چیزی که شما فکرش را بکنید و انتظارش را دارید، سراغ اصل قضیه میرود و نهایتا با سه یا چهار خط مقدمه، طرح موضوع میکند. در همین چند خط خیلی سریع ماجرا را مشخص میکند و میگوید راوی چه کسی است و مخاطب را اصلا منتظر نمیگذارد.
«پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه منتظر حکم قصاص است. خانواده دختر هم کارخانهدارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند.» برای درک بهتر این موضوع باید اضافه کنم بخشی که خواندید، پاراگراف ابتدایی کتاب شیدا و صوفی است. خبرنگاری که این داستان را روایت میکند، در همان ابتدای جستوجو کردنها و پرسوجوها با افراد مختلف و ماجراهای دیگری مواجه میشود، ضمن اینکه پای زندگی خودش هم این وسط در میان است و با مشکلاتی شخصی هم روبهروست.
فصلهای کوتاه
ویژگی دیگر کتاب، تقسیم شدنش به بخشهای بسیار کوتاه است. رمانهای کلاسیک معمولا شامل چند فصل هستند که هر کدام چهل پنجاه صفحه دارند. اما در اینجا هر فصل دو یا سه صفحه است. میتوانیم بگوییم یکی از دلایل این اتفاق، منتشر کردن این داستان به شکل پاورقی است. البته این ویژگی باعث میشود مخاطب احساس خستگی نکند.
از طرفی، به دلیل موضوع داستان، نوع روایت و همین بخشبندی، کتاب را شبیه یک سریال تلویزیونی کرده؛ و چون ماجرا محور است و ریتم تندی هم دارد، خواننده کنجکاو میشود بداند ادامه ماجرا چه میشود. این نکتهها به اضافه روایتی معمولی از یک اتفاق، خوانش کتاب را ساده کرده است؛ روایتی که به هیچ وجه عمیق نیست، اما مخاطب را درگیر میکند.
بخشی از کتاب «شیدا و صوفی»
«روژان اونقدر از نالهی بهار ترسید که زود سر و وضعش را مرتب کرد. به طرفش رفت. سعی کرد بغلش کنه. اما بهار صورت روژانو چنگ زد. روژان محکم زد تو گوش بهار. بهار دیوونه شد. موی بلند روژانو گرفت و شروع کرد به جیغ زدن. هنوز صدای اون جیغ تو گوشمه. حتی صدای جیغو از وسایل خونه میشنوم! مثل جیغ یه موجود زمینی نبود.»
کتاب | شیدا و صوفی |
نویسنده | چیستا یثربی |
ناشر | قطره |