آملی نوتومب یکی از نویسندههای پرکار است و همانطور که خودش گفته، از زمانی که کارش را شروع کرده هر سال یک کتاب را زیر چاپ برده. سال پیش رمان «قلبت را به تپش وادار» از او در ایران منتشر شد. در سایت دانای کل نگاهی به این کتاب انداختیم.
داستان «قلبت را به تپش وادار»
کتاب «قلبت را به تپش وادار» آنقدر روند سریعی دارد که سخت است بگوییم محوریت داستانش چیست. به طور مختصر میشود گفت داستان شرح زندگی دیان است که با مادرش هیچ رابطه خوبی ندارد. کتاب کاملا قصهگوست؛ این را از همان اولین صفحه میشود فهمید. در کارهای کلاسیک شاهد شرح برخی جزئیات و توصیفها هستیم که تصویری واضحتر را پیش روی ما میگذارد، اما در اینیکی چنین چیزی نمیبینیم.
روایت آملی نوتومب
داستانگویی در این کتاب بیشتر از جنس قصههایی است که مادرها برای فرزندانشان تعریف میکنند. ما نه با مکان وقوع داستان آشنا میشویم و نه با بیان موقعیت و صحنه وقوع ماجرا. برای مثال، در بخشی که تصادفی رخ میدهد، به سریعترین شکل ممکن تعریف میشود: «راننده وحشتزده درخواست کمک کرد. او رفتار عجیب دخترک را برای امدادرسانان شرح داد؛ خوشبختانه دخترک به طورو جدی آسیب ندیده بود.» نویسنده از این اتفاق میخواهد استفاده کند تا بگوید شخصیت اصلیاش متوجه میشود که به رشته پزشکی علاقه دارد. حادثهها درست شبیه همین تصادف بیان میشوند، بدون ذکر جزئیات، بدون دقیق شدن در حس و حال شخصیتها. آملی نوتومب در این کتاب بیشتر به ارتباط آدمهایش اهمیت داده و سعی کرده بدون حرف اضافه، ماجرای دیان و برخورد او را با آدمهای اطرافش برای ما تعریف کند.
شخصیتهای داستان
نکته جالب درباره داستان این است که ابتدا ماجرای زندگی ماری، مادر دیان را تعریف میکند: «ماری اسمش را دوست داشت. از داشتن این اسم خشنود بود… (ص 1)». «ماری» که زیباست و جوان و مغرور، در حالی که به حال دختران دیگری که به فکر ازدواج و خانوادهاند تاسف میخورد، خودش به طور اتفاقی و خیلی زود ناچار میشود ازدواج کند. و بعد از به دنیا آمدن فرزند اول، که دختر است، حسادتش برانگیخته میشود. حسادتی که برای فرزندان دیگرش بروز پیدا نمیکند. با این حال دیان نمیگذارد این موضوع آزارش بدهد و باعث شود نسبت به خواهر و برادرش حس نفرت و انزجار پیدا کند.
دیان بسیار بزرگتر از سنش فکر میکند و حرف میزند. رفتارهایش فراتر از یک دختربچه است: «هروقت پدرم بلند داد میزد “دیان، دختر کوچولوی عزیزم”، هروقت مردم زبان به تحسین کسی میگشودند، خطوط چهره مادرم در هم فرو میرفت و آمیختهای از غیظ و عصبانیت از زیباییاش میکاست…» (ص 27). و البته تاکید میشود که این دختر دارای نبوغ و استعداد است. اگر قرار است با استعاره سر و کار داشته باشیم، باید نشانی درستی به ما داده شود.
جمعبندی
داستان بیان ساده و روانی دارد و تا حدودی میتواند خواننده را پای کتاب نگه دارد. ویژگی خوب کتاب همین روان بودن روایت است؛ بدون پیچیدگی و ابهام. ضمن اینکه با یک رمان کوتاه 130 صفحهای طرف هستیم. آملی نوتومب نویسنده خوبی است، هرچند شاید در این کتاب چیزی که از او توقع داریم برآورده نمیشود.