نقد داستان «ماهی و جفتش» از مجموعه داستان «جوی و دیوار و تشنه» اثر ابراهیم گلستان
داستان «ماهی و جفتش» با نگاه آغاز میشود:
«مرد به ماهیها نگاه میکرد. ماهیها پشت شیشه، آرام و آویزان بودند.»
چند جمله فوق، آغازبندی داستان را پدید آورده است. چرا که تمام اجزا و عناصر بعدی داستان بر شالوده همین آغازبندی کوتاه، ادامه مییابد تا میرسد به پایانبندی آنکه گره این نگاه گشوده میشود. این نگاه بیرونی، اندک اندک در ذهن شخصیت داستان غوغا به پا میکند و اندیشههای ژرفی را به گونه گفتار درونی میزاید و سوال اصلی بافت روایت را مطرح میکند. طرح سوال در میانه داستان، گرهای میبافد که شخصیت را تا بزنگاه گرهگشایی و تقابل دو نگاه مشغول میکند:
«اکنون سرهایشان کنار هم بود و دمهایشان از هم جدا. مرد نشست. اندیشید، هرگز اینهمه یکدمی ندیده بوده است.»
جمله تعجبی و سوالی «هرگز اینهمه یکدمی ندیده بوده است.» آهنگ و لحنی خاص دارد و شگفتی شخصیت داستان را به ذهن خواننده میکوبد. طوری که خواننده نیز با نگاه و حیرت آدم داستان شریک میشود و با کشمکش ذهنی او همراه میگردد.
اینکه نویسندهای بتواند خواننده را تا این حد، وارد گود ماجرای روایت خویش کند و نگاه او را به نگاه شخصیت داستان نزدیک نماید، موفقیت بزرگی است. پس از طرح گره که در ذهن شخصیت داستان گفتار درونی شکل میگیرد که تماما زاده گره آغازین است:
«هر ماهی برای خودش شنا میکند و گشتوگذار ساده خود را دارد. در آبگیرهای دیگر، و بیرون از آبگیرها در دنیا، در بیشه، در کوچه، ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان ستارهها را دیده بود که میگشتند، میرفتند، اما هرگز نه اینهمه هماهنگ.»
داستان ماهی و جفتش
در جستوجوی هماهنگی
شخصیت داستان در عوامل اندیشههای فلسفی در باب تفرقه و همدمی و هماهنگی حیوان و انسان و اشیا، ناگهان به گوشه درون آکواریوم خیره میشود و تصویری رؤیایی و آرمانی میبیند.
تصویر رؤیایی فوق از زبان راوی سوم شخص بیان میشود، اما این تصویر به گونهای مینیاتوری در نگاه خیره شخصیت داستان بافته شده که حضور مشاهدهگر راوی آنچنان کمرنگ و گنگ شده است که خواننده تصویر را بیشتر از نگاه آدم داستان میبیند نه از چشم راوی. تصویر زندگی آرام و نورانی گوشه آکواریوم که پاک و صاف و راحت و سبک است، در واقع با نگاه آدم داستان به همدمی و هماهنگی دو ماهی ارتباط دارد. این گوشه پاک زندگی با همدمی دو ماهی پدید میآید یا همدمی دوماهی، چنان گوشه پاکی را پدید میآورد. شخصیت داستان با اندکی تردید، در زندگی دنبال سلوک و همدمی و هماهنگی میگردد. او تجربهها و پیشزمینههایی از ناهماهنگی در کل هستی، در ذهن دارد.
اما نگاه او به این جفت ماهی همدم، اندکی پیشزمینههای ذهنی او را در خصوص ناهماهنگی اجزای هستی، دچار تردید میکند: «اندیشید، هرگز اینهمه یک دمی ندیده بوده است.» شخصیت داستان با وجود مشاهده همدمی دو ماهی، نگران از همپاشیدگی آن نیز هست.
این رقص هماهنگ و همدم در درون آکواریوم، در لحن و آهنگ بیان راوی آنچنان کنایی ادا شده است که نمیتواند فقط حدیث دو ماهی باشد. نگاه به کل بافت و نشانههای نمادین درون تصویرهای داستان، ذهن خواننده را از محدوده آکواریوم و حدیث دو ماهی خارج میکند و به پهنه زندگی اجتماعی و روابط آدمها در کل میکشاند.
گرهگشایی
نشانههای نمادین در داستان «ماهی و جفتش» ذهن خواننده جستجوگر را وامیدارد که پوسته ظاهری داستان را بشکند و به عمق آن غوطه زند. پایانبندی داستان با گرهگشایی و اوج شگفتانگیزی پایان مییابد. شخصیت داستان، کودکی را در مقابل آکواریوم بلند میکند و خطاب به او میگوید:
«ببین اون دو تا،چه قشنگ با همهن.»
داستان «ماهی و جفتش»
کودک اندکی بعد گفت: «دو تا نیستن. یکیش عکسه که تو شیشه اونوری افتاده.»
ناگهان توهم و نگاه رؤیایی مرد با سخن کودک شکسته میشود. چند جمله بافت پایانی داستان، بسیار پرمعناست:
«مرد اندکی بعد،کودک را به زمین گذاشت. آنگاه رفت به تماشای آبگیرهای دیگر.»
این پایانبندی پس از گرهگشایی روایت، به خواننده میگوید که با وجود شکسته شدن توهم رؤیاگونه مرد، او همچنان با شک و تردید میرود به تماشای آبگیرهای دیگر تا بلکه بتواند جفت آرمانی خویش را در آبگیری دیگر بجوید.
اگر ما درون آکواریوم را نماد پهنه زندگی اجتماعی بگیریم و به اینجا برسیم که همدمی و هماهنگی جفت، توهمی بیش نیست، به جانمایه بدبینانهای رسیدهایم. آیا جانمایه داستان «ماهی و جفتش» میخواهد چنین اندیشهای را القا کند؟
آیا شکستن توهم مرد توسط کودک، به معنای تقابل و اختلاف نگاه دو نسل است؟ آیا نگاه توهمآلود نسل گذشته با نگاه واقعی نسل نورسیده، شکسته میشود؟ اینها بعدهای چند جانبه و جانمایه داستان «ماهی و جفتش» است، اما شخصیت داستان انگار با نگاه واقعی کودک از گود بیرون نمیرود. چرا که باز میرود به سوی آبگیری دیگر.
ابراهیم گلستان در آغاز کتاب «جوی و دیوار و تشنه» بریده شعری از مولوی آورده است که خواننده میتواند برای دریافت جانمایه داستان «ماهی و جفتش» به مضمون آن شعر چشم دوزد: زیرا که به نظر من، گلستان در نوشتن این داستان، گوشه چشمی نیز به مضمون شعر مولوی داشته است:
«بر لب جو بود دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند…»
حسن اصغری