کلمه بختآزمایی، انسان را به یاد چیزهای خوبی از قبیل بردن، جایزه، پول و یا شانس میاندازد. اما در داستان بختآزمایی نوشته شرلی جکسون صحبت بر سر به دست آوردن چیزی نیست بلکه صحبت از دست دادن است. از دست دادن دوستی، روابط خانوادگی، همسایگی و ارزشها. در اینجا کوتاه و مختصر در نقد داستان «لاتاری» یا همان بختآزمایی حرف میزنیم؛ داستانی که اولین بار در مجله نیویورکر به چاپ رسید.
تصویری نمادین از جنگ
بردن در این بختآزمایی معنای دیگری دارد. معنای از دست دادن جان و حتی بدتر از آن، از دست دادن انسانیت و تمرین وحشیگری و درندهخویی در انسانها. این داستان فقط چند سال بعد از جنگ جهانی دوم یعنی در سال 1948 به چاپ رسیده است و بیراه نیست اگر مفهوم آن را مرتبط با فاجعه عظیم کشتار انسانی بدانیم. همانطور که داستانهای سلینجر و بهویژه تنها رمانش، ناطور دشت را کاملا متاثر از فضای جنگ و تجربههای نویسندهاش میدانند.
بر این اساس، جنگ یعنی دستبهدست دادن عدهای برای قتل عدهای دیگر. یعنی ترتیب دادن مراسمی مثل بختآزمایی به منظور انتخاب انسانی برای کشتن. فرقی نمیکند که این قربانی مرد، زن، پیر، جوان و یا حتی کودکی چند ساله باشد؛ مهم این است که این مراسم اجرا شود. تاریخ گواه است که به واقع اجرا شده است.
و شاید در آیندهای نه چندان دور -یعنی در سالهای آینده- دوباره بختآزمایی جدیدی برپا شود. اما نکته اینجاست که چطور انسانها چنین واقعه وحشتناکی را فراموش کرده و همچنان در سال بعد آن را تکرار میکنند. همچنانکه در ابتدای داستان، خانم هاچینسون اظهار میدارد که «کاملا فراموش کرده بودم امروز چه روزی است!»
خرافات
داستان بختآزمایی (لاتاری) داستانی برخاسته از جامعه است. جامعهای که هنوز دست از پیشینههای خرافی و سنتهای بیاساس خود برنداشته و همچنین چالش است از انسان قرن بیستم که همچنان خود را وابسته به آداب و رسوم گذشتگان میپندارند. انسانی که بدون فکر پیرو آنچه از پدرانش به ارث برده است، میکوشد تا چنین آئینهایی را حفظ کند. گرچه آن آئین سنگسار کردن عدهای به دست اهالی روستا و حتی اعضای خانوادهاش باشد.
هیچکس درباره خاصیت این جعبه سیاه که سمبلی از سنتهای بیهوده و خرافی است نمیپرسد و همگان آن را به عنوان قسمتی از زندگیشان پذیرفتهاند؛ اگرچه سعی میکنند فاصله خود را با آن حفظ کرده و با رفتاری دوگانه از تعمیر یا نگهداری آن شانه خالی کنند.
به نظر میرسد مردم روستا چنان با این سنت خو گرفتهاند که نمیتوانند آن را کنار بگذارند. حتی آقای آدامز که در ابتدا از علت بختآزمایی پرسیده بود در پایان داستان در صف اول مهاجمان به تسی سنگ پرت میکند و یا وارنر پیر اهالی روستای شمالی را که از این آئین دست کشیدهاند «مشتی احمق» نامید و جو سامرز جوان را به خاطر خنده و شوخیهایش سرزنش کرد: «اولین چیزی که باید بدونی اینه که ما همیشه علف مرغ و دونه بلوط خوردیم و همیشه هم بختآزمایی رو برپا کردیم… همینقدر بسه که جو سامرز جوون اونجا با همه شوخی میکنه و مسخرهبازی درمیآره.»
در چنین شرایطی که همه ساله مردم برای برپایی این بختآزمایی مرگبار جمع میشوند، تنها کورسوی امید آنجا جلوه میکند که «زمان مثل برق و باد میگذره.» به نظر میرسد که هیچ راهحلی جز سپردن این سنت به زمان نمیتوان یافت تا آن هنگام که مردم کل این مراسم را به فراموشی بسپارند.
نحوه روایت
یکی دیگر از نقاط قوت این داستان که میتوان آن را ستون اصلی این اثر هنری دانست، شیوه روایتگری آن است. استفاده از دانای کل به عنوان زاویه دید و وارونهگویی (irony) بسیار هنرمندانه داستان، خواننده را در موقعیتی کاملا غافلگیرکننده گرفتار میکند؛ درست همانند احساسی که فرد در هنگام شرکت در مراسم بختآزمایی تجربه میکند!
شروع داستان توصیف یک روز تابستانی -یعنی روز بختآزمایی است: «صبح روز 27 ژوئن هوا صاف و آفتابی بود، یک روز تابستانی گرم و فرحبخش؛ گلها به زیبایی هرچه تمامتر در حال شکفتن بودند و چمنها هم سرسبز و خرم.» همهچیز کاملا عادی و تا حدی زیبا جلوه میکند.
مراسم بختآزمایی آغاز میشود. حتی در حین مراسم وارنر پیر با رضایت تمام ضربالمثلی را در ستایش بختآزمایی عنوان میکند: «از قدیم گفتن بختآزمایی ماه ژوئن محصول را زیاد میکنه.» و همینطور مراسم با نام بردن تکتک اهالی روستا ادامه پیدا میکنه تا اینکه در صفحات انتهایی (پاراگراف 54) تسی هاچینسون فریاد برمیآورد که «این عادلانه نیست!» از همین قسمت است که داستان کمکم رونمایی میشود و خواننده متوجه میشود که جایزه این بختآزمایی نباید چیز جالبی باشد که خانم هاچینسون اینچنین از انتخاب خانوادهاش ناراحت و نگران است.
نمادگرایی در داستان بختآزمایی
تا انتهای داستان، نویسنده با زبان وارونه خود، خواننده را در بیخبری از آنچه در انتهای این مراسم اتفاق خواهد افتاد نگه میدارد و درست در پاراگراف آخر پرده از این بختآزمایی مرگبار برمیدارد. بهعلاوه بسیاری از منتقدان استفاده زیرکانه از سمبلها را در پیشبرد اهداف داستان بسیار مؤثر شمردهاند. نمادهای عمومی همانند روستا و مردم آن (سمبل هر جامعه)، رنگ سیاه جعبه (سمبل مرگ) و سنگ (سمبل بیاحساسی و سختی) و همچنین سمبلهای خاصی مثل خود بختآزمایی (شاید نماد جنگ جهانی دوم) و آقای سامرز که میتواند سمبل سیاستمداران و صاحبان قدرت باشد.
در پایان باید بر این مسئله تاکید کرد که استفاده درست از جزئیات، گفتوگوهای روزانه مردم و تصویرسازی از یک روستا در فصل تابستان و شیوه به کار بردن زبان، این اثر هنری را تبدیل به یکی از جنجالیترین و زیباترین شاهکارهای ادبی جهان کرده است.