مجموعه داستانی که حدودا دو سال پیش منتشر شد از اسم جالبش هم میشد حدس زد که نویسندهاش دست روی چه موضوعی گذاشته. در این فرصت به طور خلاصه به نقد کتاب «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک» نوشته راضیه مهدیزاده میپردازیم.
عنوان کتاب
عنوان جالبی به نظر میرسد، شاید بتوان گفت از همانهایی که توجه کسی را که در کتابفروشی مشغول نگاه کردن به عنوانهاست جلب میکند. راضیه مهدیزاده با انتخاب این عنوان در کنار این نکته، به نوعی دو مفهوم را مقابل روی مخاطب گذاشته؛ دو مفهومی که در دل داستانهای این کتاب است: یکی مهاجرت، به خاطر اشاره به نیویورک، و دیگری حضور عناصر مذهبی و باورهای شخصی، به خاطر اشاره به قم، که شهری مذهبی است.
انسجام داستانهای «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟»
حالا که حرف از بخش مثبت این مجموعه است بگذارید این را هم اضافه کنم که درونمایه اصلی داستانهای این مجموعه سفر و مهاجرت است. شاید با خودتان بگویید اینکه وجه مثبت به حساب نمیآید اما راستش را بخواهید مجموعه داستانهای بسیاری زیر چاپ میروند که قصههای درونشان تقریبا هیچ سنخیتی با هم ندارند. به همین خاطر است که این روزها اگر کسی بخواهد کتابی چاپ کند، سراغ مجموعه داستان میرود؛ جمع کردن چند داستان کوتاه از این گوشه و آن گوشه و گذاشتنشان کنار هم سادهتر از نوشتن یک داستان بلند منسجم دویست صفحهای است. در مجموعه «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک» نه تنها مضمون قصهها یکی است، که نوع نگاه و دغدغه نویسنده در تمامی داستانها تکرار شده که این موضوع نشاندهنده انسجام مجموعه است.
قصه مهاجرت
همانطور که گفتیم، در تمامی داستانها با مفهوم سفر و مهاجرت روبهروییم، البته این موضوع به این معنی نیست که در داستانها به طور مستقیم به چالش مهاجرت پرداخته شده؛ ماجرا ماجرای جدا افتادن است آدمهاست، کمرنگ شدن رابطههای خانوادگی و دور شدن از خانواده.
بگذارید از همان داستان اول شروع کنیم؛ مادربزرگی که هزاران کیلومتر دورتر از وطنش است و بچههایش دارند تصمیم میگیرند که چطور از او مراقبت کنند؛ یا آنطور که راوی قصه میگوید «موضوع مشترک همه بحثها دور انداختن مادربزرگ است، با اسم برنامهریزی و تایملاین نگهداری…» (ص 10). کمرنگ شدن رابطه و دور شدن بچههای خارجنشین از پدر و مادرشان، بیشتر از آنکه در دل قصه باشد در لحن راوی قرار دارد. این لحن در سراسر داستان جریان دارد و مدام از بی عاطفه بودن بچههای مادربزرگ میشنویم. در همین قصه، نوجوانی که راوی است، قصد دارد مادربزرگ ویلچرنشین را از بالای پلهها پرت کند تا از این وضعیت ناجور خلاص شود. نویسنده نگاهی تلخ به این موضوع دارد، نگاهی که در سایر داستانها نیز جاری است اما با درصد تلخی کمتر.
زبان دلتنگی
برویم سراغ داستانی که عنوان مجموعه هم از آن گرفته شده؛ «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک». در این قصه به طور مشخص به موضوع مهاجرت اشاره میشود و نگاهی دوسویه به آن دارد. دختری که چند سالی است به نیویورک رفته و حالا با یک افغانستانی-آمریکایی زندگی میکند. به مسئله «زبان» که یکی از چالشهای مهم مهاجرت است، میپردازد. «زبانمان هجا داشت، اما نمیشد با آن ارتباط برقرار کرد.» (ص 28). در ادامه به دلتنگی که دیگر مساله مهم است اشاره میکند: «زنگ زدنها به همان سال اول ختم شد. کمکم دلتنگی آنها هم ته کشید. من هم دیگر به رسم و رسوم ایران قایل نبودم…» (ص 31).
ضمن اینکه نویسنده در این داستان تناقضهای مختلفی را مطرح میکند، از تناقض رفتاری در آدمها (شخصیتی مذهبی که همیشه روی مُد است حتی مدهای عجیب و غریب) تا تناقض در شهرها؛ به طوری که کشور آمریکا را هم آمریکا نمیداند و برای اثبات حرفش به قومهای مختلفی که در آنجا زندگی میکنند (هندیها، مکزیکیها، عربها و اسپانیاییها) استناد میکند. مهدیزاده سعی داشته برخی مرزبندیها را زیر سوال ببرد و به چالش بکشد. به همین سبب است که تناقضهای مختلفی را بیان میکند.
سطحی یا عمیق؟
داستانهای این مجموعه ساده هستند و خواننده موقع خواندن قصهها دچار سردرگمی نمیشود؛ این ویژگی را درباره این کتاب نه میتوان مثبت ارزیابی کرد و نه منفی. بعضی قصهها در سطح میمانند و لایه زیرین ندارند و عمیق نمیشوند. تبدیل به یک تکگویی میشوند که ممکن است از زبان دوستی بشنوید. برای مثال داستان «خانه نیستم، برگشتم تماس میگیرم» صرفا سعی دارد با احساسات مخاطبش بازی کند و جملهها و فضاهای غمگینانه برایش بتراشد؛ صحبت شخصیت اصلی با کسی که از دنیا رفته است، به خودی خود این پتانسیل را دارد که قصه را «فیلم هندی» کند و وقتی خود نویسنده همراه چنین قصهای شود، به همان داستان سطحی میرسد.
نویسنده در داستان «کافههای بیقرار قارههای دور» یک عده را دور هم جمع کرده که دنبال مدینه فاضله میگردند و از شهرهای مختلف دنیا حرف میزنند و باز هم دغدغه مهاجرت مطرح میشود؛ البته در همینجا متوقف هم میشود، چرا که اینبار هم نه با قصهای خاص طرف هستیم، نه حرف تازهای زده میشود و نه با تصویری دیگر از وجه دیگرِ این موضوع روبهروییم. شاید همین نداشتنِ حرف متفاوت است که نویسنده پای سقراط را نیز به قصه باز میکند و حرفهایی را از زبان او میگوید. در دیگر داستان این مجموعه «پوریا و پریا» باز هم نویسنده دست روی سوژهای کلیشهای میگذارد (رد و بدل شدن نامه از طرف دو دوست قدیمی). این سوژه هم به نحوی ساده و دمدستی روایت میشود (یکی از این دو دوست، بیماری لاعلاجی دارد و چند ماه بیشتر زنده نیست). نویسنده در این میان حتی سعی نمیکند مخاطب را غافلگیر کند.
جمعبندی
در اینجا فرصت نیست درباره تمامی داستانهای این مجموعه صحبت کنم و البته نمیخواهم درباره تکتک آنها چیزی بنویسم. مجموعه داستانها در کشور ما کمتر مورد توجه قرار میگیرند، به ویژه اینکه داخلی باشند. ضمنا همانطور که در ابتدای این یادداشت اشاره کردم، تولید کردنشان هم کاری ساده است. به نظر در چنین وضعی باید از کسی که سعی دارد راه درست را برود و به کیفیت کار اهمیت میدهد حمایت کرد. کتاب «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» برای من قابل احترام است، از این نظر که قصههایش در یک راستا هستند، مضمونی مشابه دارند، مشخص است که نویسنده دغدغههای فکری خودش را دنبال کرده و تلاش داشته قصهها شبیه به هم نباشند و در موقعیتهای مختلفی بیان شوند.
کتاب | قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟ |
نویسنده | راضیه مهدیزاده |
ناشر | هیلا |
فرید دانشفر