رمانِ جدید «نازنین جودت» اواخر سال گذشته توسط نشر آگه منتشر شد. کتاب به وقت بینامی دومین رمانی است که از نازنین جودت میخوانم. فضا و ژانر این رمان با رمانِ «شوومان» (که سال ۹۳ آن را خواندم) کاملا متفاوت است.
به وقت بینامی با دو راوی
کتاب به وقت بینامی اثر نازنین جودت، داستانی ضد جنگ و ضد خشونت است. با وجود تکراری بودنِ سوژه داستان، نویسنده از خلاقیتهایش در نگارش داستان بهره برده تا فضای داستان را برای خواننده جذاب و کششدار کند. به عنوان مثال، به «دو راوی» بودن این داستان اشاره میکنم؛ داستان دو راوی دارد: «من»، خانم موگه آرامش و «بابا»، سرگرد آرامش، پدری که در کماست. «من»، موگه آرامش، زنی جوان که علاقه به سینما و بازیگری دارد از عشق دوران جوانیاش میگوید. قصه سهیل، شهرام و ستاره، و گاه، یادداشتها و خاطرات پدرش از قبل از انقلاب و دوران جنگ را بازگو میکند.
شخصیت سرگرد آرامش
«بابا»، پدری که صاحب سه دختر است؛ اسمِ دخترهایش را از نام گلها انتخاب کرده؛ موگه، لیلیوم و کاملیا. موگه، گلِ مریم مقدس است؛ گلی که در هر خاکی رشد میکند. پدرِ موگه، یک نظامی منظم، وقتشناس و مسئول بود (حتی به وقت جنگیدن هم باید اتوکشیده و مرتب میبود.) همه خاطراتش از گارد شاهنشاهی، انقلاب و جنگ را برای دخترِ بزرگش تعریف میکند و دستنوشتههایی برایش به جا میگذارد. حالا موگه و پدر، قصه دوران رنجر، گارد جاویدان، انقلاب و هشت سال جنگ را با هم تعریف میکنند.
ترس و نگرانی
پدر از بلاتکلیفی و سقوط رژیم شاهنشاهی، از اعدام و خلع لباس و درجه ژنرالهای شاهنشاهی مینویسد. از افسردگی بعد از جنگ هشت ساله. از بیخوابی و کلافهگی. از این که همراه دخترِ دومش، ایران را ترک میکند. پدری که همیشه میگفت: «ما پنج نفر، پنج طنابیم که به هم پیچ خوردیم و حسابی محکم شدیم. باید با همین استحکام بمونیم تا مرگ.» حالا جنگ تمام شده، پدر برگشته اما این استحکام دوام نیاورده.
پس این جنگ کِی تمام می شود؟ ترس. کابوس موشک باران. هر لحظه باید خودمان را برای یک اتفاق بد آماده کنیم. اتفاقی که هر لحظه قرار است رخ دهد. خوابهایی که میترسیم تعبیر شود. جنگی که با هیچ چیز از بین نمیرود. داستان از ترس، کابوس، مرگ، خودکشی، متلاشی شدنِ جنازهها و همرزمان، جنون، وحشیگری، فراموشی، افسردگی بعد از جنگ، خرافه، جدایی، رهایی، ترک و بخشیدن و نبخشیدن میگوید.
از جذابیت های داستان میتوانم به خاطراتِ پدر از قبل از انقلاب اشاره کنم. از دوران آموزشی و جزئیات دوره رنجری. از گرسنگی، تشنگی. خوردنِ تُن ماهی تاریخگذشته و حمام نرفتن. زخمی شدن، خونریزی معده، پاره شدنِ پرده گوش، خوردنِ هر غذای آشغال و چندشآور در دورانِ آموزشی ارتش شاهنشاهی.
سوالهایی بدون جواب
در کنار تمام جذابیتها و کشش داستانی به وقت بینامی در آغاز و میانه رمان، در بخش پایانی، سوالاتی در ذهن خواننده ایجاد میشود؛ بی خبری از لیلیوم (ترک ناگهانی)، سرنوشت پدر موگه (آیا در ایران دفن شد یا نه؟). بازیگر بودن یا نبودنِ شخصیت اصلی کتاب چه تاثیری در روند داستان داشت؟
بخشی از کتاب به وقت بینامی
صدای ناله مادر میآید. سیگار خاموش را از لای لبهایم برمیدارم. مادر از اتاقش بیرون میآید و میرود دستشویی. توپ کاموایی بزرگ میشود. مادر بیرون میآید. کمکش میکنم برگردد سر جایش. میگوید: «دلم شور میزنه احمد. پس این جنگ کِی تموم میشه؟» چشمهایش را میبندد.
پتویش را میکشم رویش. دستش را میبوسم، سه بار. چرا وقتی همهچیز دارد روبراه میشود، به دل مادر شور افتاده؟
یادداشتی از مصطفی بیان
کتاب | به وقت بی نامی |
نویسنده | نازنین جودت |
ناشر | آگه |