ظاهرا چه بخواهم و چه نخواهم، بهتر است پیش از پرداخت به نقد کتاب، آن جمله معروف از نمایشنامه مکبث را که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده بنویسم: «زمانی بود که چون مغز سر بیرون میریخت انسان میمرد و کار تمام میشد ولیکن اکنون کشتگان بر پا میخیزند با بیست زخم مهلک بر تارک سر و ما را از کُرسیمان میرانند…». حالا احتمالا بهتر میشود درباره نقد کتاب «بیست زخم کاری» اثر محمود حسینیزاد صحبت کرد.
«بیست زخم کاری» تراژیک نیست
رمان «بیست زخم کاری» اقتباسی ادبی است از نمایشنامه مکبث. بگذارید نکتهای در اینباره بگویم و بعد برویم سراغ داستان. به خلاف نمایشنامه «مکبث» شکسپیر، اولین رمان تالیفی حسینیزاد رئال است و در روزگار حال سپری میشود (البته حدود 10 سالی هم منتظر دریافت مجوز بود). هرچند اتفاقهای مشابه آنچه در مکبث بوده، در این رمان رخ میدهد (حوادثی نظیر غلبه مکبث بر نروژیها و پاداش گرفتن مکبث از دانکن و … که در جهان این داستان و برای آدمهای آن اتفاق میافتد)، اما بار تراژیک آن نمایشنامه در اینجا تکرار نمیشود.
چند موضوع در این امر دخیلاند؛ فضای رئال داستان، منفی بودن شخصیت اصلی و البته موضوع رمان که فساد اقتصادی در سطح کلان است. البته در اینجا باید تاکید کنیم که کتاب 10 سال پیش از انتشار نوشته شده، که احتمالا به اندازه امروز درگیر اختلاسهای هزار میلیاردی و «سلطان»های مختلف و اخبار اینچنینی نبودیم. با توجه به فضای امروز، و مایی که در بسترهای رسانهای گوناگون با چنین خبرهایی مواجه میشویم، داستانی که این موضوع را سوژه خودش قرار داده، درگیر چالش میشود؛ چالش ارتباط با مخاطبی که در چنین فضای خبری نفس میکشد و مدام با این خبرها روبهروست. شاید این موضوع بیشتر از اینکه در نقد بیست زخم کاری باشد، مربوط به تاخیر در انتشار کتاب و ماندن در صف مجوز باشد.
روایت در «بیست زخم کاری»
ماجرا درباره مردی به نام مالکی، کارگزار حاج عمو است که علیه او طغیان میکند. حاج عمو کسی است که با همراهی دو پسرش بساط دلالی و واردات قاچاق راه انداخته و پول کلانی هم به جیب زده است.
راوی، روایت را از صحنهای ساکن و ساکت آغاز میکند. صحنهای که «مالکی» در آن حضور دارد و حرکتهای او توصیف میشود و از لابهلای این جملهها آگاهیهایی تقریبی و قطعی به دست میآوریم؛ از جمله اینکه وضعیت مالی مالکی چگونه است، چند سال دارد و ظاهرش چطور است. این فضای آرام گویی به راوی فرصت داده که با فراغ بال صحنه را برای ما تعریف کند. به نوعی ذهن شنونده را هم آماده شنیدن میکند.
کمی که جلوتر میرویم، جملهها کوتاه میشوند، حرکتها سریع. صحنهها مانند صحنههای فیلمی سینمایی روایت میشوند؛ راوی سعی میکند ریتم را در بسیاری از لحظههایی که اتفاق خاصی رخ میدهد، به واقعیت نزدیک کند. در نتیجه مکث بیشتری میکند و صحنه را با جزئیات بیشتری برای ما تعریف میکند.
برای مثال، لحظهای که پرده اتاق روی زمین میافتد اینگونه تعریف میشود: «مخمل سبزِ سنگین ریخت زمین. نروژی خود را کشید کنار و مالکی قدمی عقب گذاشت. گوشه پرده هنوز دستش بود. غباری بلند شد. دو پیشخدمت دویدند. همه آمدند به این سو». ریتم یکی از مولفههایی است که برای راوی اهمیت ویژهای دارد و به خوبی از آن بهره گرفته تا بر اتفاق یا لحظهای تاکید کند و یا به سرعت از آن رد شود.
شخصیتها یا تصویرها
شخصیتها در این قصه تبدیل به شخصیتهای کاملی نمیشوند. آنها آدمهایی هستند که حرکتها و رفتارشان بیشتر جنبه نمادین دارد. آدمهایی هستند پی قدرت؛ به ویژه شخصیت اصلی که میخواهد خودش حکم کند. یکی دیگر از دلایلی که باعث شده آن همزادپنداری ما با شخصیتی مثل مالکی اتفاق نیفتد، شکل نگرفتن شخصیت اوست. شخصیتها برای ما بیشتر به تصویر میمانند. ما نمیشناسیمشان و بهشان نزدیک نمیشویم.
عنصر مهم دیگر، حضور طبیعت و پیوند آن با قصه است. تمام صحنهها و ماجراها با جریان و تغییری در طبیعت همراه هستند. ایماژهای دیداری فضا را میسازند و گاه درونیات شخصیتها را بازنمایی میکنند. این موضوع درباره عناصر موجود در محیط وقوع ماجرا و ارتباطشان با شخصیتها هم صدق میکند (نظیر ماجرای افتادن پرده و یا ملافه صورتی).
یک نکته کوچک و جالب دیگر که در این کتاب توجه من را جلب کرد، صرف نظر کردن راوی از بخشبندی داستان است. بهطور معمول رمانها با فصلبندی یا شمارهگذاری از هم جدا میشوند؛ چیزی که در این کتاب شاهدش نیستیم. دلیل آن میتواند تاکید راوی بر اصل ماجرا و خوانش بیوقفه قصه باشد. همانطور که گفتیم روایت بسان صحنههایی سینمایی است و راوی لابد نخواسته بین این صحنهها عنصری اضافی و یا فاصلهای قرار بگیرد.
کتاب | بیست زخم کاری |
نویسنده | محمود حسینیزاد |
ناشر | چشمه |