کتاب «مادربزرگت رو از اینجا ببر» مجموعه داستانی است نوشته دیوید سداریس، شامل یازده داستان به نامهای طاعون تیک، گوشت کنسروی، مادربزرگت رو از اینجا ببر، غول یک چشم، یک کارگاه واقعی، دیکس هیل، حشره درام، دینا، سیاره میمون ها، چهار ضلعی ناقص و شب مردگان زنده. در این فرصت به طور مختصر نگاهی دقیقتر به این کتاب میاندازیم.
دیوید سداریس را احتمالا با کتاب معروفترش، «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» میشناسید که آن را هم پیمان خاکسار به فارسی برگردانده است؛ ظاهرا هم دیگر ناشرها که پی «پرفروشترینهای نیویورک تایمز» و «برندگان نوبل» هستند پیش از این یادشان نبود که نویسندهای به این نام هم وجود دارد و آثارش به زبانهای بسیاری ترجمه میشود. به هر روی باید از پیمان خاکسار متشکر باشیم که پای سداریس را به قفسه کتابهای کتابفروشیها و کتابخانههای ما باز کرد.
داستانهای مجموعه «مادربزرگت رو از اینجا ببر» دنباله هم نیستند اما عناصر و ویژگیهای مشترکی دارند که باعث شده مجموعه کاملا یکدست باشد و مخاطب ضمن خواندن هر داستان مستقل، حال و هوایی یکسان داشته باشد. از طرفی دیگر چون آثار این مجموعه زبانی طنز دارند، پیوستگی درونی قصهها حس خوشایند مخاطب را هنگام خواندن یک داستان حفظ و به داستان بعدی منتقل میکند. تمامی داستانها توسط راوی اول شخص بیان میشود که اغلب نوجوان یا جوانی است در خانوادهای که گاها خصوصیات عجیب و غریبی دارند و اظهارنظرهای نامعقول و بامزهای را از زبانشان میشنویم.
آغازهای شوخ و شوکهکننده
یکی از ویژگیهای مشترک داستانهای «مادربزرگت رو از اینجا ببر» به همان چند جمله ابتدایی مربوط میشود؛ راوی سعی میکند در همان اول کار، هم به مخاطبش بگوید که قرار است قصه بامزهای تعریف کند و هم او را شوکه میکند. برای درک بهتر این موضوع به جملههای ابتدایی سه داستان از این مجموعه نگاه کنید:
- «وقتی معلم گفت که باید مادرم را ببیند، دماغم را هشت بار به سطح میز مالیدم. پرسید: این یعنی باشه؟» (طاعون تیک)
- «در این فکرم که از خدمتکارها بخواهم تا پول خردها را قبل از اینکه در قلک چینی روی میزم بیندازم تمیز کنند.» (گوشت کنسروی)
- «پدرم در نوجوانی با یک تفنگ ساچمهای به چشم صمیمیترین دوستش شلیک کرده بود.» (غول یک چشم)
همانطور که مشاهده میکنید راوی سعی میکند خیلی سریع آن ضربه داستانی را به شما بزند، که البته کاملا هم موفق است؛ کسی که این جملهها را میخواند به شدت کنجکاو میشود و دیگر داستان را تا انتها رها نمیکند. لحن سرد راوی دیگر مشخصه این قصههاست. با وجود آنکه با داستان طنز سر و کار داریم و طبیعی است (و حتی انتظار میرود) راوی شوخ باشد، اما با چنین چیزی روبرو نمیشویم. در واقع هیچ سعی اضافهای از سوی راوی برای خنداندن مخاطب نمیبینیم؛ دلیل این موضوع این است که راوی نخواسته است که صرفا درباره مساله و اتفاقی شوخی کرده باشد و به سادگی از آن عبور کند.
عجیب ولی واقعی
سوژهها و ماجراها با وجود عجیب بودنشان، از یک زندگی در شهر رالی از کارولینای شمالی حرف میزند و قرار نیست این روایت چیزی از واقعی بودنش کم کند. انتخاب راوی اول شخص هم به مخاطب نزدیکتر است و هم به دلیل درون رویدادی بودنش، قصه را ملموستر و واقعیتر میکند. ضمن اینکه اشارهها به برخی عناصر که در زندگی نویسنده وجود دارد، واقعی بودن سوژهها را پررنگتر میکند؛ چیزهایی مانند یونانی تبار بودن یکی از شخصیت، محل وقوع داستان (جایی که سداریس بزرگ شده است). راوی واقعیتهایی را که در اطراف خود دیده است با طنز تلخی بیان میکند و در این میان تعارفی هم ندارد و صریح حرفش را میزند.
«پدرم همیشه میگفت: «دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته.» راست میگفت، چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم.» (از داستان «تیک طاعون»). هرچند راوی سعی داشته تا طنز را در دل قصهها دربیاورد، اما میتوان گفت وجه طنز کمی بر وجه داستانی غالب است. در آخر باید این را هم بگویم که ترجمه پیمان خاکسار خوب و روان است.
Naked؛ مادربزرگت رو از اینجا ببر
پینوشت: داستانهای مجموعه «مادربزرگت رو از اینجا ببر» از کتاب «Naked» هستند، البته به جز داستانآخری، «شب مردگان زنده». البته کتاب «عریان» شامل هفده داستان میشود، که احتمال دارد به دلیل مضمون برخی داستانها امکان انتشارشان نبوده. اما من متوجه نشدم چرا داستان «شب مردگان زنده» در مجموعه ترجمهشده آمده است.
کتاب | مادربزرگت رو از اینجا ببر |
نویسنده | دیوید سداریس |
مترجم | پیمان خاکسار |
ناشر | چشمه |